گنجور

 
حزین لاهیجی

بس که چون صبح زند دم ز صفا سینه ما

صورت کین، همه مهر است در آیینه ما

دو حریصیم که تا محشرمان سیری نیست

ما ز مهر تو، دل سخت تو ازکینهٔ ما

می نهد شیر محبت به فراغت پهلو

نیستانی شده از تیر جفا، سینه ما

پرده از کار ریا، عشق نگیرد ز کرم

مصلحت هاست درین خرقهٔ پشمینهٔ ما

داد بر باد، تف عشق تو خاکستر دل

همچنان شعله زند خاطرت ازکینه ما

به هوای گل رخسار تو در رقص بود

شعلهٔ عشق در آتشکدهٔ سینهٔ ما

ذره آسا به هوای تو، سراپا مهریم

در دل رشک، گره چون نشودکینه ما؟

بندهٔ جام شرابیم حزین ، زانکه برد

لوث آلودگی، از خرقه پشمینه ما