کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
مطلع انوار حسن است آن رخ چون آفتاب
مطلعی گفتم بدین خوبی که می گوید جواب
باتو چون زلفت چه خوش باشد شب آوردن به روز
کاشکی این دولت بیدار میدیدم به خواب
گو دل ریشم بجوئید آن در چشم از راه لطف
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت
بر تو لرزانتر گل از پیراهنت
از صبا چندان نشد بوی تو فاش
پیرهن کرد این خطا در گردنت کار
خاک پایت حق و ملک دیده هاست
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
بی تو از دردم آرمیدن نیست
وز توأم طاقت بریدن نیست
گر تو شمشیر میکشی ما را
زهرة آه بر کشیدن نیست
آه ما با نو کی رسد کانجا
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت
زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین
نیک گفتی نیک پیش تا ببوسم آن دهانت
گر دل او گه گهی می رفت در فکر میانت
زآن میان و زآن دهان پرسد دلم سر بقین را
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
گل از پیراهنت بوئی شنیدست
گریبان از برای آن دریده ست
چو دید اندر چمن دامن کشانت
ز حسن و لطف خود دامن کشیده است
به نو بر فلک کم مینماید
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵
در غم دلدار کس را این دل انگاری مباد
هیچ عاشق را ز یاری درد بی باری مباد
ناز های و هوی مستان زاهدان در زحمشند
را عاشقانرا از می عشق تو هشیاری مباد
خون دل آمد شرابم نقل: دشنام رقیب
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰
دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود
تا روز دو دست من و آن زلف دوتا بود
مجلس خوش و دل جمع و مرتب همه اسباب
ازعیش به یاد تو چگویم که چها بود ت
در کلبه ما محنت هر روزه شب دوش
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷
عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود
اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
از نفخات بخور کون و مکان در گرفت
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۷۰
ای زه نم کلک شکر بار تو
تازه و تر باغ سخن را نهال
تا شده روشن ز تو آب سخن
سرد شده بر دا مردم زلال
دیده خط شعر و تو گشته سرخ
[...]
کمال خجندی » مثنوی
به امعانی تبریزی یکی گفت
چو از شوق برادر شب نمی خفت
که چون در گل بماندی زاشتیاقش
چگونه می کشی بار فراقش
بدو گفت ای رفیق غمگسارم
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۶
ای خاک آستان تو شاهان سر فراز
در هر دو کون عشق تو محمود و مازیار
باشد جمال روی تو خورشید جانفروز
پروانه جمال تو شمع جهانگداز
در دفتر ازل رقم وحدت ثبوت
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۸
دوش آرزونی شکسته بودم
با زلف کجش نشسته بودم
پیوند به آن طناب کرده
از رشته جان گسسته بودم
دست من و زلف یار حاشا
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۴
هر نیر که بر جان ز تو از دور رسیده
صد دفتر شعر از حسن و خسرو سلمان
ما روی تو دیدیم و زجان مهر بریدیم
دل آمده نزدیک و بر او دوخته دیده
هر زاهد انگشت نمائی که بمحراب
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۳
حدیث خوشی هیچ با ما نگوئی
سخن جز به شمشیر قطعا نگونی
بحل کردمت خون خود گر بنازی
کشی زودم امروز و فردا نگونی
هرآن شربت غم که دادی نخستین
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۶
خواهی که به هیچ غم نمیری
تا دست دهد پیاله گیری
می نوش به شادی و شو از او
آن دم که به دست غم اسیری
نی گفت به زیر لب همین است
[...]