گنجور

 
کمال خجندی

ای زه نم کلک شکر بار تو

تازه و تر باغ سخن را نهال

تا شده روشن ز تو آب سخن

سرد شده بر دا مردم زلال

دیده خط شعر و تو گشته سرخ

جدول دیوان من انفعال

گر بهدادیان موظف ز فقر

می نرسد دست تو چون پارسا

تخفه ام اشعار مخیل فرست

از تو چو قانع شده ام با خیال

همت تو گرچه نیارد فرو

سر بمقام من شوریده حال

هست امیدم که رساند ترا

پیر مکمل بمقام کمال