گنجور

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳

 

عالی رضی دین تویی آن شمع دل که هست

لفظ شکرفشان تو پیرایه صواب

با شمع دولت تو بر افروخت روزگار

درکام آرزو چو شکر گشت صبر و صاب

چون بخت در رخ تو شکرخنده زد چو صبح

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

خدایگان جهان شهریار روی زمین

تویی که ذات تو تنها نشان اقبال است

هر آنچه خواهی و گویی تو را جز آن نبود

از آنک فکرت تو ترجمان اقبال است

چو عالمی به نماز و به روزه می خواهند

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۹

 

صدر صدور مشرق و مغرب نظام دین

بر رقعه کمال تو شاهان پیاده‌اند

چرخ بلند و همت عالیت گوییا

هردو به هم ز یک رحم و صلب زاده‌اند

احباب تو به ذُوره دولت رسیده‌اند

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

عماد دولت ودین صدر و پیشوای جهان

تویی که بزم تو را ماه نو پیاله شود

ز ابر دیده چو باران اشک بدخواهت

به لب رسد ز نفسهای سرد ژاله شود

مرا ز شادی جاه تو هر زمان باری

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

ای دیده روزگار ز دیوان جود تو

هر روزه وجه راتب روزی وحش و طیر

نا رفته بر زبان تو قولی برون ز حق

ناآمده ز دست تو فعلی برون ز خیر

دی اسبکی که حامل اوراد خادمست

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۸

 

ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد

جان عدو فتد چو دل شمع در گداز

هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست

در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز

دیگر شکی نماند جهان را درین که هست

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۶۴

 

خدایگان جهان شهریار دریا دل

توراست دست گهر بخش و لفظ لؤلؤ پاش

بر اسمان و زمین دست مطلق است تو را

که از وظیفه جود تو یافتند معاش

گهی به پنجه هیبت دل جهان بشکن

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۰

 

بزرگوارا دنیا ندارد آن عظمت

که هیچکس را زیبد بدان سرافرازی

شرف به علم و عمل باشد و تو را همه هست

بدین نعیم مزور چرا همی نازی؟

ز چیست کاهل هنر را نمی کنی تمییز؟

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

با حریفان ز خرابات برون آمد مست

بر در صومعه بنشست و سلامی در داد

سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

گر گل رخسار تو عزم گلستان کند

گل به تماشای او روی به بستان کند

ور مه روی تو را ماه ببیند برش

تحفه ز دل آورد پیشکش از جان کند

نیست چو روی تو مه ورنه ز هر مه دو روز

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

باز بر جانم فراقت پادشاهی می‌کند

وآنچ در عالم‌کشی کرد از تباهی می‌کند

شهر صبرم تا سپاه هجر تو غارت زدند

با من آن کردی که با شهری سپاهی می‌کند

بی‌گناهم کشت عشقت وای اگر بودی گناه!

[...]

۷ بیت
ظهیر فاریابی