گنجور

 
ظهیر فاریابی

خدایگان جهان شهریار روی زمین

تویی که ذات تو تنها نشان اقبال است

هر آنچه خواهی و گویی تو را جز آن نبود

از آنک فکرت تو ترجمان اقبال است

چو عالمی به نماز و به روزه می خواهند

بقای ذات کریمت که کان اقبال است

اگر چه روزه در آمد به رغم اعدا نیک

طرب گزین که تنت در ضمان اقبال است

کنون که طبع هوا چون دم عدوی تو شد

به دولت تو که شادی جان اقبال است

گذشت وقت تماشای بوستان و کنون

زمین مجلس تو بوستان اقبال است

به خرمی و سعادت نشاط می کردی

که نوش بادت و این هم نشان اقبال است