گنجور

 
ظهیر فاریابی

بزرگوارا دنیا ندارد آن عظمت

که هیچکس را زیبد بدان سرافرازی

شرف به علم و عمل باشد و تو را همه هست

بدین نعیم مزور چرا همی نازی؟

ز چیست کاهل هنر را نمی کنی تمییز؟

تو نیز نه به هنر در زمانه ممتازی؟

به سوی من تو به بازی نگه مکن که ز علم

دلم به گیسوی حوران همی کند بازی

اگر چه تلخ بود یک سخن ز من بشنو

چنانک آن را دستور حال خودسازی

تو این سپر که ز دنیا کشیده ای در روی

به روز عرض مظالم چنان بیندازی

که از جواب سلامی که خلق را بر توست

به رد مظلمه دیگری نپردازی