گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

چنین ز دستِ دلم اختیار از آن رفته‌ست

که دوستی تو در مغز استخوان رفته‌ست

ره از بر تو فراتر نمی‌توانم برد

که از بدایت فطرت برین نشان رفته‌ست

براتِ عشق چو برنام تست من چه کنم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

هیچ طبیبم دوایِ درد نگفته ست

درد که درمان پذیر نیست شگفت است

هر کسَم از علّتی بگفت علاجی

نیش به ظاهر زدند و ریش نهفته ست

بر که کنم اعتماد و با که بگویم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

از آن زمان که زمان در تحرّک استاده ست

زمانه با تو مرا عهدِ دوستی داده ست

اگر نه با تو مرا اتّصالِ روحانی ست

خیالِ روی تو پییشم چرا بر استاده ست

به غم وجودِ مرا پروریده دایۀ عشق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

اشتیاقم به کمال افتاده ست

وین هم از حسنِ جمال افتاده ست

عشق تا در رگِ جانم بنشست

عقل در تیه ضلال افتاده ست

این چنین واقعه ها در رهِ عشق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

کار ما با نفسِ بازپسین افتاده ست

آخر ای دوست همه مهرِ تو کین افتاده ست

تا مگر رسمِ عیادت ز جهان برخیزد

در میان این همه تعویق ازین افتاده ست

نه همانا که ز تأثیرِ مرض رنجه شود

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

مرا با دوست کاری اوفتاده ست

که دل با او به جانم در نهاده ست

ولیکن اختیاری نیست این کار

که خشت از کالبد بیرون فتاده ست

جمالش از دماغم هوش برداشت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

مرا خدای تعالی ولایتی داده ست

ولایتی ست که نامش قناعت آبادست

ولایتی که درو نه عوان و نه ظالم

ولایتی که درو نه ستم نه بی دادست

ولایتی که جمالش مثالِ حورِ بهشت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

مرا سودایِ تو دیوانه کرده ست

ز خویش و آشنا بی گانه کرده ست

فغان از چشمِ دل دزدت که چشمم

چو گوشَت معدنِ دُردانه کرده ست

خطی آوردی و با من همان کرد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

حرام بر من و بر هر که بی تو می خورده ست

بر آن که خورد حلالش حرام کی کرده ست

به حکمِ عقل حرام است نان و آب برو

که ناحق از خود هر دم دلی بیازرده ست

به غیرِ خمر و زنا و ربا و غیبت و قتل

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

قدت بر ماهِ تابان سر کشیده ست

چنین سروِ خرامان کس ندیده ست

تعالی الله خداوندی که از خاک

چنین نازک وجودی آفریده ست

خنک دستی که از طوبایِ قدّت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

هیچ می دانی در آن حضرت کیان را بار هست

من نمی دانم و لیکن هم چو من بسیار هست

دیده می باید که بیند رویِ سلطان روزِ بار

با لله ار کوه احد را طاقت دیدار هست

هیچ دیگر نیست الّا او و لیکن دیده کو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

مرا مسکراتی به تخصیص هست

نه از شیرۀ رز ز جامِ الست

چه مستی بود کز بخاری شود

دماغی مشوّش سری گشته پست

شرابِ محبّت کزو جرعه یی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

ما را سخنِ مولّهانه ست

تو پنداری مگر فسانه ست

گرچه سخنی رود دو وجهی

لیکن زدویی یکی یگانه ست

این یک به اضافت است و کثرت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

چون جزو نیست ای همه پس چیست

گر همه اوست پس همه کس کیست

برو و جان بدو سپار و بمان

ورنه بی او چه گونه خواهی زیست

هر چه او نیست نقدِ وقت همه

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

آخر ای دوست بمردم ز غمت درمان چیست

رازِ دل فاش کنم یا نکنم فرمان چیست

جور و بی داد مکن بیش و بترس از داور

کشتۀ عشق توم خونِ مرا تاوان چیست

ظاهرم می نگری مجتمعم می بینی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

بهارِ تیر ماهی خوش بهاری ست

و لیکن عشق موقوفِ نگاری ست

حضورِ یارِ همدم در مه دی

اگر حاصل شود خوش نوبهاری ست

به واجب روزگارِ عمر دریاب

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

خنک وجودِ کسی کِه ش نظر به هم نفسی ست

که بویِ هم نفسی یافته ست هر که کسی ست

نمی شود به سر از همدمی دمی آن را

که اندکی به گریبانِ عقل دست رسی ست

بیا که گر بروی تا هزار سال از تو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

دو ده گذشت ز ماه و ده دگر باقی ست

شکایت از ده باقی ز فرطِ مشتاقی ست

که می دهد سه قدح از پیِ دوگانۀ فرض

که عقل منتظرِ یک اشارتِ ساقی ست

ز برقِ پرتو مَی خاست جوهرِ آتش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

خنک مرا که خرابات و خانقاه یکی ست

گدا و خواجه و درویش و پادشاه یکی ست

چو جاهلانِ دگر هر جهان پناهی را

جهان پناه نخوانم جهان پناه یکی ست

چو از بروتِ خود و ریشِ کس نیندیشم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

خراباتِ مردان خرابات نیست

در آن مصطبه عزّی ولات نیست

در اوقاتِ دیوانگانِ الست

مهم تر ز مستی مهمّات نیست

به عین الیقین دیده اند اهلِ راز

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۸۳