گنجور

 
حکیم نزاری

بهارِ تیر ماهی خوش بهاری ست

و لیکن عشق موقوفِ نگاری ست

حضورِ یارِ همدم در مه دی

اگر حاصل شود خوش نوبهاری ست

به واجب روزگارِ عمر دریاب

اگر دریافتی خوش روزگاری ست

گلِستانی ست امّا مشکل این ست

که در پیراهنِ هر برگ خاری ست

اگر مردانه عزمِ دوست داری

به ترکِ وایه گفتن سهل کاری ست

همین است و بس ار دانی که با دوست

وفایِ عهد محکم یادگاری ست

مرا در داستانِ عشق سرّی ست

که در هر حرف مرموز اعتباری ست

نزاری ترکِ انکار و تصرّف

که در هر گوشه ای بینی تو یاری ست

محیطِ موج و طوفانِ قیامت

که را این جا مجالِ اختیاری ست

نشاید آشنایی کرد با موج

خنک بی گانه ای کو بر کناری ست