خنک وجودِ کسی کِه ش نظر به هم نفسی ست
که بویِ هم نفسی یافته ست هر که کسی ست
نمی شود به سر از همدمی دمی آن را
که اندکی به گریبانِ عقل دست رسی ست
بیا که گر بروی تا هزار سال از تو
هنوز در دلم انسی و در سرم هوسی ست
به هوش باز نیاید دلم که مستیِ عشق
نه آن بود که به هر مهلتیش وابرسی ست
به جز خیالِ تو چیزی به دیده در ناید
مرا که کوهِ اُحد در نظر کم از عدسی ست
هنوزم ار رمقی هست بی تو معذورم
که مرغِ جانِ چو سنگم در آهنین قفسی ست
رقیبم از درِ او گو بران من از شیرین
بدین قدر نگریزم که با شکر مگسی ست
بلی منم نه عسس مانع شد آمدِ خویش
به کویِ دوست که هر عضو بر تنم عسسی ست
نزاریا نفسی تازه روی و خوش دل باش
که انقلاب محالاتِ نفس در نفسی ست
بهشت طالبی آوازه بشنوی ز بهشت
که جز مسخَرِ بانگِ میان تهی جرسی ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.