حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳
به آب توبه فرو شستم آتش صهبا
ز توبه تازه شدم چون گل از نسیم صبا
اسف همی خورم و غصه می کشم شب و روز
که کرده ام به خطا روزگار عمر هبا
نه یک زمان بده ام بی مشقت غربت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
چنان به روی خود آشفته کردهای ما را
که گل بنانِ چمن بلبلانِ شیدا را
قیامتی، دگر آخر به فتنه برمفزای
مکن به سرمه سیه چشمِ شوخِ شهلا را
مبند زیور و زر بر چو سیم گردن و گوش
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
عشق پیدا میکند تنها مرا
یار بر در میزند عذرا مرا
عقل کو تا از جنونم واخرد؟
وارهاند زین همه سودا مرا
عشق! اگر سودا نکردی بر سرم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
جای گنج است کنج خانهٔ ما
نقد وقت است در خزانة ما
راح بستان که روح قدس به فخر
می نهد سر بر آستانهٔ ما
تا کند مستی و برون آید
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
بسیار عمرها و بسی روزگارها
بگذشت و حکم ها بنگشت از قرارها
روز و شب است و سال و مه و جنبش و سکون
هر یک مسخرند به تکلیف کارها
وضعی نهاده اند ز مبدای کن فکان
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
وقف کردم هستی خود بر شراب
نیستی از من بمان گو در حجاب
بر لب کوثر نشستن روز بعث
ای مسلمانان از این خوش تر مآب
اهل فطرت مست از آن جا آمدند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
ز من سرگشته در کویِ خرابات
چه می خواهند اصحابِ کرامات
ز فطرت نیست بیرون آفرینش
یکی گنگ و یکی صاحب مقالات
ندایِ لَن ترانی چون شنیدی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
یک بوسه زان دو شکَرِ شیرین تر از نبات
ارزد به نزد من به همه ملکِ کاینات
خضر از کجا و خطِّ غبار تو از کجا
یک بوسه از لب تو و صد چشمه ی حیات
خواهد که احتراز کند از بلا خرد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
عشق فرمانده موجودات است
هر چه نه زنده بدو شد مات است
طمطراقی که درو می بندند
آن نه عشق است همه طامات است
عشق نه شین و نه عین و نه قاف
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
باد از طرفِ شمال برخاست
معشوقه مشک خال برخاست
آشفته سهیلِ نیم خوابش
ناگه ز خمِ هلال برخاست
باز آرزویِ صبوح کردش
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
شب هجران تباه اندر تباه است
جهان برچشمِ من چون شب سیاه است
چه می گویم سوادچشمم آخر
چنین روشن نه زان رویِ چو ماه است
نبودم یک نفس از دوست خالی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
گرچه در روح صبا مطلق حیاتی دیگرست
در عرقچین نگارم رایحاتی دیگرست
گر نبات مصر مشهورست در عالم به ذوق
رسته بر گرد لبش شیرین نباتی دیگرست
سرو بستان را که چندین شرح و وصفش میکنند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
بر جمال دوست ما را وجد و حالی دیگرست
عاشقان را چشم باطن بر جمالی دیگرست
بی زبان و حرفشان باشد به جان با جان سخن
در میان این جماعت قیل و قالی دیگرست
روح را با روح راح عشق از مبدای کون
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
هرکه در حلقۀ عشّاقِ قلندر ننشست
رختِ ایّامِ خود از کویِ ملامت بربست
عشق بازی نتوان کرد به بازی ای دوست
پای در صورت معنی ندهد هرگز دست
تا ز صورت ننهی پای برون عشق مباز
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴
مستم امروز چنین مستی مست
که زمن نیستی آمد در هست
گرنه پیوسته چنین باید بود
پس چرا عاشق و مستم پیوست
بر من انکار چرا چون همهاند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵
چون جان و دلم ملازمِ اوست
بنشست به جایِ جان و دل دوست
بوییست بمانده در دماغم
از دوست حیات من از آن بوست
یارم چو به حسن بینظیرست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
ما را سخنِ مولّهانه ست
تو پنداری مگر فسانه ست
گرچه سخنی رود دو وجهی
لیکن زدویی یکی یگانه ست
این یک به اضافت است و کثرت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
خراباتِ مردان خرابات نیست
در آن مصطبه عزّی ولات نیست
در اوقاتِ دیوانگانِ الست
مهم تر ز مستی مهمّات نیست
به عین الیقین دیده اند اهلِ راز
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
مشتاق دوست را ره مقصد دراز نیست
تسلیم کرده را زبلا احتراز نیست
هیچش ز روزگار نباشد تمتّعی
آن کس که مبتلای بتی دلنواز نیست
هرجا که در محامد محمود دم زنند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸
محنت سرای دهر چو جای مقام نیست
آسایشی در او ز حلال و حرام نیست
بی سور و ماتم و غم و شادی در این جهان
شامی به صبح رفته و صبحی به شام نیست
گر ملک کائنات به خورد کسی دهند
[...]