گنجور

 
حکیم نزاری

یک بوسه زان دو شکَرِ شیرین تر از نبات

ارزد به نزد من به همه ملکِ کاینات

خضر از کجا و خطِّ غبار تو از کجا

یک بوسه از لب تو و صد چشمه ی حیات

خواهد که احتراز کند از بلا خرد

لیکن به قولِ او نکند عشق التفات

دانم که احتمالِ مواعید واجب است

آری ولی نه صبر پدیدست و نه ثبات

تا بر بساط عشق نشستم بدیده ام

خود را به پایِ پیلِ غمت گشته شاه مات

تا آخرین نفس که به گرداب می رود

امّید منقطع نکند غرقه از نجات

ای رویِ خوبت از درِ بغداد خوب تر

یک غمزه کز دو دیده ی من می رود فرات

نقشِ رخِ تو گر سویِ هندوستان برند

دیگر کسی صنم نپرستد به سومنات

اسلامیان اگرچه به احکامِ مفتیان

جایز نمی کنند به بت خانه در صلات

گر هیچ روزی از درِ بت خانه بگذری

در پایت افتد از سر عِزّی تمام لات

هستم به اختصاص مپندار نیستم

مستظهر از عنایتِ شاهِ شریف ذات

آری به شرطِ محبّت ترا به حق

بر عضو عضوِ من توجّه شود زکات

بر هر دو چشم گرد گیرد و گردن نهد به طوع

خطِّ تو گر به خونِ نزاری کند برات