گنجور

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱

 

ای خداوندی که چون در بزم بنشانی مرا

از بلا و محنت ایام برهانی مرا

حق خدمت دارم اندر دولت تو سالها

گر کس دیگر نمی‌داند همی دانی مرا

تا قیامت فخر من باشد که اندر بزم خویش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲

 

شریف خاطر مسعود سعد سلمان را

مسخرست سخن چون پری سلیمان را

نسیج وحده که نو حُلّه‌ای دهد هر روز

زکارگاه سخن بارگاه سلطان را

ز شادی ادب و عقل او به دار سلام

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳

 

این منم آمده نزدیک کریمی‌که شدست

شخص او قبله قبول شرف وتمکین را

وین منم دست به من داده بزرگی‌که سپرد

به‌کف پای بزرگی سر علیّین را

وین منم یافته اقبال وزیری‌که زعدل

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۴

 

شاه بهرامشاه بن مسعود

خواجه مسعود سعد را بنواخت

از کرم حق شعر او بگزارد

وز خرد قدر فضل او بشناخت

کز سواران فضل بهتر از او

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۵

 

جهاندار شد صدر دین در وزارت

سپهدار شد شمس دین در امارت

ز جد و پدر یادگار اند هر دو

یکی در امارت یکی در وزارت

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۶

 

تیر شه را به‌ نظم بستودم

شکر کرد و به‌ فخر سر بفراشت

آمد و بوسه داد سینهٔ من

رفت و پیکان به‌ سینه در بگذاشت

من ندانم که این ودیعت را

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۷

 

نه بس بود که در غزل یار و در مدیح

طبعی بود لطیف و زبانی بود فصیح

معشوق سازگار بباید گه غزل

ممدوح مال بخش بباید گه مدیح

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۸

 

زان خط تو که همی بردمد از عارض تو

کس نگوید که جمال تو دگر خواهد شد

عارض نازک تو بر صفت گل تازه است

زینت تازه گلت سُنبلِ تَر خواهد شد

گر دلم بر رخ تو شیفته و فتنه شدست

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۹

 

ای وزیری‌ که همت تو همی

عدم سائلان وجود کند

شرم دارد زمانه با چو تویی

که ز حاتم حدیث جود کند

گر سر از خاک برکند حاتم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

بیاید نام او در مَخلَص شعر

چنان کاندر نماز الله اکبر

نه دنیا بهر ما نفع است و ضَرّست

وزو ما را نه نفعستی و نه ‌ضرّ

بدین معنی خرد نپسندد از ما

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

جهان ‌گشاده ثنای تو را چو شیر دهان

زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر

غبار موکب تو کرده چشم گردون کور

صهیل مرکب تو کرده گوش گردون کر

فکند رمح تو هر ساعتی از آن مردم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

دریاست خاطر من و گوهر در او سخن

در مجلس شریف تو گوهر کنم نثار

شعری که خاطرم به معانی بپرورد

باشد یکی طویله پر از در شاهوار

در نقد و در شناختن شعرهای خویش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

امام بود محمد، علی خلیفه ی او

کنون علی است مشیر و محمدست وزیر

علی ز مهر محمد همی چنان نازد

که از دعای محمد علی به روز غدیر

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

شاها قیاس بخت خود از آفتاب گیر

عالم به تیغ دولت و رای صواب‌گیر

کاوس وار تاختنی کن سوی ختن

صد گنج چون خزانهٔ افراسیاب گیر

آباد کرده‌ای همه عالم به عدل خویش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

ای روزگار خورده کم روزگار گیر

بیغوله را ز تیر حوادث حصار گیر

یک‌ره که در سرای سپنجی نشسته‌ای

اندیشه کن ز راه و شدن را شمار گیر

اکنون که کارهای جهان با خصومت است

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

عزیز کرد مرا در محل عز و قبول

ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول

چنان شنید زمن شعر، کاحمد مختار

شنید وحی ز روح‌الامین به وقت نزول

چو در ستایش او لفظ من مکرر شد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

چو بنوشت بر لوح نام تو را

فرو ایستاد از نوشتن قلم

همی گفت زین پس ندانم نوشت

چو جزوی و کلی نوشتم به هم

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

تا هست تیغ ‌کلها در برق و رعد نیسان

تا هست سوز دلها در زلف و جعد جانان

تا با فساد باشد همواره کون عالم

تا با وعید باشد پیوسته وعد یزدان

در مجلس بزرگان خالی مباد هرگز

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

صدر دین را ملک‌العرش گزید از وزرا

همچنان چون وزرا از همهٔ خلق جهان

وزرا از همگان چون رمضان اندر سال

صدر دین از وزرا چون شب قدر از رمضان

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۰

 

چون مشک سیه بود مرا هر دو بنا گوش

کافور ‌شد از پیری مشک سیه من

هرچندکه بسیارگنه دارم یا رب

آمرزش تو بیشترست از گنه من

امیر معزی
 
 
۱
۲