گنجور

 
امیر معزی

جهان ‌گشاده ثنای تو را چو شیر دهان

زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر

غبار موکب تو کرده چشم گردون کور

صهیل مرکب تو کرده گوش گردون کر

فکند رمح تو هر ساعتی از آن مردم

ربود تیغ تو هر لحظه‌ای از آن لشکر

هزار جوشن و تن در میانهٔ جوشن

هزار مغفر و سر در میانه مغفر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode