گنجور

 
۱
۲
۳
۲۴
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

با نصرت و فتح و ظفر و دولت والا

بنگر علم شاه جهان بر سر بالا

لشکر شده آسوده و تِرمَذ شده ایمن

نصرت شده پیوسته و دولت شده والا

فتح آمده و تهنیت آورده جهان را

[...]

۲۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲

 

ای کرده فتح و نصرت در مشرق آشکارا

بگذشته زآب جیحون وآتش زده در اعدا

با خیل‌خیل لشکر چون سیل‌سیل باران

با فوج‌فوج موکب چون موج‌موج دریا

از توده‌توده آهن چون کوه کرده هامون

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳

 

ای اصل ملک و دولت ای تاج دین و دنیا

ای عابده چون مریم ای زاهده چو زهرا

ای قبلهٔ دو دولت هر دو پناه عالم

ای مادر دو خسرو هر دو جمال دنیا

شاه جهان محمد شاه زمانه سنجر

[...]

۲۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴

 

ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا

در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا

از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت

شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا

پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵

 

آفتاب اندر شرف شد بر جهان فرمانروا

کرد دیگرگون زمین و کرد دیگرسان هوا

داد فرمان تا کند در باغ نقاشی سحاب

کرد یاری تا کند در راغ عَطّاری صبا

گلبن از یاقوت رمّانی نهد بر سر کلاه

[...]

۳۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶

 

ایا ستارهٔ خوبان خَلُّخ و یغما

به دلبری دل ما را همی زنی یغما

چو تو نگار دل افروز نیست ‌در خَلُّخ

چو تو سوار سرافراز نیست در یغما

غنوده همچو دل تنگ ماست دیدهٔ تو

[...]

۴۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷

 

هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا

اگر آشفته و شوریده شود هست روا

منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم

منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا

هوش‌من درلب ماهی است به قده سروسهی

[...]

۴۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸

 

باز آمد و آورد خزان لشکر سرما

بشکست و هزیمت شد از او لشکر گرما

آری چو فلَک بند خزان را بگشاید

بندد در گرما و گشاید در سرما

گه باد گشاید صفت دیبهٔ زَربَفت

[...]

۴۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹

 

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا

آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا

گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین

سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا

ماه تمام او شده چون آسمان کبود

[...]

۸۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

برآمد ساج‌گون ابری ز روی ساج‌گون دریا

بخار مرکز خاکی نقاب قبّهٔ خضرا

چو پیوندد به هم‌ گویی‌ که در دشت است سیمابی

چو از هم بگسلد گویی مگر کشتی است در دریا

گهی چون‌ خرمن‌ مشک‌ است بر پیروزه‌ گون مَفرَش

[...]

۳۳ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

ایا سرو قد ترک سیمین قفا

ندیدم به هجران تو جز جفا

ببستی دلم را به بند دو زلف

نخواهی نمودن مرا زان رها

چگونه گذارم بر این روزگار

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

همیشه باد بقا و سلامت بُت ما

که از وصالش ما را سلامت است و بقا

بتی که عارض او هست چون‌ گل سوری

کشیده بر گل سوری‌اش عنبر سارا

ز بهر لعل شکربار او همی بارند

[...]

۴۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

یافتی بر خوان اگر جویی رضای مرتضا

لا فَتی اِلّا علی بر خوا‌نْد هر دم مُصطفا

ور همی خواهی ‌که گردی ایمن از هَلْ‌ منْ‌ مَزید

شرح یُوفون و یُخافون یاد کن از هَل أتی

آن‌که داماد نبی بود و وصی بود و ولی

[...]

۴۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا

راغ شد از باد پر ز عنبر سارا

شد به هوا درگسسته رشتهٔ گوهر

شد به زمین برگشاده اَزهَر دیبا

کوه ز لاله‌گرفت سرخی بُسََّد

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

بودم میان خلق یکی مرد پارسا

قلّاش کرد نرگس جمّاش تو مرا

از غمزهٔ تو در دلم افتاد وسوسه

با وسوسه جگونه توان بود بارسا

پرهیز کرده بودم و سوگند خورده نیز

[...]

۸۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

طال اللّیالی بَعدَکُم و اَبیَضَّ عَینی مِن بُکا

یا حَبّذا اَیّا مَنا فی وَصلکم یا حَبّذا

آه از غم آن خوش پسر کز هجر او عمرم به سر

رفت و نیامد زو خبر جز حسرت و رنج و عَنا

اندر فراق دلبرم حیران شد این دل در برَم

[...]

۳۸ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

هزار شکر کنم دولت مؤیّد را

که داد باز به من دلبر سَهی قد را

از آتش دل مشتاق و از بلای فراق

فرو گذاشته بودم وُثاق و مرقد را

چو ماه روی من آمد کنون بحمدالله

[...]

۳۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

گوهری گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا

کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا

عشق او سیمین و زرّین ‌کرد روی و موی من

او همی خواهد که بِفریبد به سیم و زر مرا

تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او

[...]

۵۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را

دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آن‌را

من‌ از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم

که ایزد بر دل و جانم مسلط‌ کرد جانان را

نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش

[...]

۶۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

دیدم به ره آن نگار خندان را

آن ماه رخ ستاره دندان را

بر ماه دو هفته تافته عمدا

مشکین دو رسن چه زنخدان را

چوگان زده پیش خلق در میدان

[...]

۵۰ بیت
امیر معزی
 
 
۱
۲
۳
۲۴
 
تعداد کل نتایج: ۴۶۷