گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا

راغ شد از باد پر ز عنبر سارا

شد به هوا درگسسته رشتهٔ گوهر

شد به زمین برگشاده اَزهَر دیبا

کوه ز لاله‌گرفت سرخی بُسََّد

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

فرخ ملک مشرق مهمان وزیرست

والا عضد دولت نزدیک مجیرست

ماه است وزیر و ملک مشرق خورشید

خورشید فروزنده بر ماه منیرست

ابرست وزیر و عضدالدوله دریاست

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

یاد باد آن شب‌ که یارم دل ز منزل برگرفت

بار در بست و ره منزلگه دیگرگرفت

تا کشیده رنج داغِ هجر بر جانم نهاد

ناچشیده می خمار مستی اندر سرگرفت

چنبر زلفش ز من بربود چرخ چنبری

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸

 

صبوح مرا خوش کن ای خوش پسر

به میخوارگان ده قدح تا به سر

که چون سر برآرد ز کوه آفتاب

قدح تا به سر خوشتر ای خوش پسر

چه از آب رز شد زمین بهره‌مند

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۰

 

پیام دادم نزدیک آن بت کشمیر

که زیر حلقهٔ زلفت دلم چراست اسیر

جواب داد که دیوانه شد دل تو ز عشق

به ره نیارد دیوانه را مگر زنجیر

پیام دادم کز بهر چیست گرد رخت

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۴

 

ز عقدهٔ ذَنب آخر برست شمس عجم

ز دهشت خطر غم بجست شیر اجم

فلک زپای سعادت گشاد بند بلا

قضا ز دامن دولت گسست دست ستم

دو چشم امت سرگشته روشنایی یافت

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۱

 

پیش از این بار خدایان و بزرگان عجم

گر همی بنده خریدند به دینار و درم

اندرین دولت صدری به وزارت بنشست

که همه ساله خَرَد بنده به احسان و کرم

فَخرِ ملت شرف‌الدین و قوامُ‌الْاِسلام

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۴

 

ای گوهری که سنگ یمانی توراست کان

ای آتشی‌ که هست تورا آب در میان

فردست‌ گوهر تو چو ذره در آفتاب است

پاک است‌ کوکب تو چو کوکب بر آسمان

آن آتشی‌ که در شررت مضمر است آب

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۵

 

تا دین مصطفی است تو هستی قوام او

تا ملک پادشاست تو هستی نظام او

هرکس که او امام جهان است در علوم

چون بنگرم تویی به حقیقت امام او

بر فتح قادرست حسام خدایگان

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۲

 

گشاده‌روی و میان بسته بامدادِ پگاه

فروگذشت به کویم بتی به روی چو ماه

اگر زمهر بود بامداد نور جهان

ز ماه بود مرا نور بامداد پگاه

مهی که بود به قد سرو دلبرانِ سرای

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۳

 

گرفت صدر وزارت جمال و حشمت و جاه

به دین و دانش و داد وزیر شاهنشاه

نظام دولت و صدر جهان موید ملک

عماد دین خداوند حق عبیدالله

بلند همت و کوتاه دست دستوری

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۳

 

نگارا ماه‌ گردونی سوارا سرو بستانی

دل از دست خردمندان به ماه و سرو بستانی

اگر گردون بود مرکب به طلعت ماه‌ گردونی

وگر بستان بود مجلس به قامت سرو بستانی

به آن زلفین شورانگیز مشک‌ اندوده زنجیری

[...]

۴۰ بیت
امیر معزی