فرخ ملک مشرق مهمان وزیرست
والا عضد دولت نزدیک مجیرست
ماه است وزیر و ملک مشرق خورشید
خورشید فروزنده بر ماه منیرست
ابرست وزیر و عضدالدوله دریاست
دریای گهر بخش بر ابر مطیرست
آن در هنر و مردی بییار و همال است
وین درکرم و رادی بیمثل و نظیرست
آنگاه شجاعت به همه فخر مشار است
وین وقت کفایت به همه خیر مشیرست
با دانش پیرست آن هر چند جوان است
با بخت جوان است این، هر چند که پیرست
همواره وزیرست به اقبال ملک شاد
پیوسته ملک شاد به تدبیر وزیرست
خصمان چو تَذَروند و ملک باز سفیدست
شاهان چو غدیرند و ملک بحر قعیرست
با باز کجا پرد جایی که تذروست
با بحر کجا کوشد جایی که غدیرست
دولت ز بَرِ ناصر دین دور نگردد
تا ناصر دین را ملکالعرش نصیرست
شاهی است که بر تخت جهانداری و شاهی
چون جد و پدر نیکدل و پاکضمیرست
اندیشه نداند که شعار هنرش چند
کاندیشه قلیل است و هنرهاش کثیرست
برگ شجر و قطرهٔ باران بهاری
هنگام شمار از هنرش عُشرِ عشیرست
ای شاه تویی دیدهٔ دین و دل و دولت
آنکیستکه او را ز دل و دیده گزیرست
ازتاج وسریرست شهان را شرف و فخر
وز فر تو فخر و شرف تاج و سریرست
با قدر تو عَیّوق برابر نبود زانک
قدر تو عظیم آمد و عیوق حقیرست
تا نام تو بنوشت دبیر از بر منشور
سیاره غلام قلم و دست دبیرست
گر چرخ تورا مال دهد درخور همت
گردد غنی از همت تو هرکه فقیرست
در چشم هنر خاک قدمهای تو سرمهاست
در مغز ظفر خاک سوارانت عبیرست
عفو توگه مهر توآبی ز بهشت است
خشم تو گه کینه عذابی ز سعیرست
گر پیش حسودت سعر از آهن و سنگ است
با نوک سنان تو پرندست و حریرست
در روی زمین نیست تو را هیچ مخالف
ور هست چنان دان کهگرفتار و اسیرست
حقا که هنوز از فَزَع روز مصافت
در خانهٔ خان ناله و فریاد و نفیرست
از خنجر تو بر لب جیحون و به توران
خاک و رخ اعدا چو طبرخون و زریرست
در عالم اگر چرخ اثیرست فرو تر
تیغت به اثر چیرهتر از چرخ اثیرست
هر جا که کشی رایت و هر جا که نهی روی
تیغ تو میان ظفر و فتح سفیرست
بیش از پدر بهمن و بیش از پسر زال
اندر سپهت حاجب و سالار و امیرست
در ملک مسیرست به نصرت سپهت را
چندانکه کواکب را بر چرخ مسیرست
چون مدت ایام طویل است تو را عمر
وز عمر تو دست بد ایام قصیرست
از دولت پیروز به اقبال تو هر روز
در روضهٔ رضوان پدرت مژدهپذیرست
او بر لب جوی می و شیرست به شادی
تا با تو جهان ساخته همچون می و شیرست
ای پادشه عصر طرب کن به چنین وقت
کایّام طرب کردن و هنگام عصیرست
بر نالهٔ زیر ازکف ساقی بستان می
کز بیم تو اعدای تو را نالهٔ زیرست
بر قیر گره گیر قدح گیر شب و روز
کز هیبت تو روز بداندیش چو قیرست
می نوش بر اشعار لطیف از قبل آنک
در مجلس تو ناقد اشعار بصیرست
مداح تورا هست خطر پیش بزرگان
تا خاطر مدّاح به مدح تو خطیرست
تا تیر دبیری کند و زهره زند رود
تا ماهی و خوشه شرف زهره و تیرست
از خم چو کمان باد مر اعدای تو را پشت
کز راستی اَحباب تو را پشت چو تیرست
از مهر تو در ناز و طرب باد نکوخواه
کز کین تو بدخواه در اندوه و زَحیرست
از دولت تو باد قرار دل دستور
کز طلعت تو دیدهٔ دستور قریرست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ملک بهین رکن ترا کلک وزیرست
کلکی که فلک قدرت و سیاره مسیرست
کلکیست که در نظم جهان خاصه ممالک
تا عدل و ستم هست بشیرست و نذیرست
کلکی که بخواند به صریر آنچه نویسد
[...]
امروز بهرحال به از دی و پریرست
عالم همه پر عنبر سارا و عبیرست
آفاق عبیر بیز شد، آخر چه ظهورست؟
یا نور تجلی که ز سلطان نصیرست
ار جمله ذرات جهان مخفی و پیداست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.