گنجور

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴ - در نکوهیدن جهان گوید

 

جهان ای شگفتی به مردم نکوست

چو بینی همه درد مردم از وست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷ - در ستایش مردم گوید

 

همه نیکویی‌ها به مردم نکوست

ز یزدان تمام آفرینش بدوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

کر در جهان خوی زشت ار نکوست

به هر کس گمان آن برد کاندر اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

یکی چون دل مهربان کفته پوست

یکی چون شخوده زنخدان دوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

درست از گمان من این شاه اوست

کش از دیرگه باز داری تو دوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را

 

به نزد پدر دختر ار چند دوست

بتر دشمن و مهترین ننگش اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را

 

اگرچند بدخواه کشتن نکوست

از آن کشتن آن به که گرددت دوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

 

به جمشید ماند به چهر و به پوست

گواهی دهم من که از تخم اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

 

اگر کوه البرز یک نیمه اوست

سرش کنده گیر از که آکنده پوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۱ - رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها

 

چو نتوان ز دشمن بر آورد پوست

ازو سر به سر چون رهی هم نکوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

چنان‌کن که‌هرکس‌که نزدیک اوست

به رادی شود با تو دلسوزو دوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

به دل دوستان ورا دار دوست

مخواه ازبن آن را که بدخواه اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

بدو بخش هر چند داریش دوست

که نیز آنچه الفغدی از جاه اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب

 

هر آنکش غم و رنج تو آرزوست

چنان باد بیچاره کاکنون بهوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را

 

بفرمود تا هر که بدخواه و دوست

ز سیلی به گردنش بردند پوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۹ - برگشتن پسر بهو به زنگبار

 

ز بهر تواش بنده بودیم و دوست

کنون ما که ایم ار گنه کار اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را

 

از آن این کُه از گوهر و گل نکوست

که بر وی نشانِ کفِ پایِ اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۲ - شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت

 

شنیدم ز دانای فرهنگ دوست

که زی هر کس آیین شهرش نکوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۵ - دیدن گرشاسب دخمه سیامک را

 

چنین گفت کاین حصن جایی نکوست

ستودان فرخ سیامک در اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران

 

همه کار شاید به انباز و دوست

مگر پادشاهی که تنها نکوست

اسدی توسی
 
 
۱
۲