اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴ - در نکوهیدن جهان گوید
جهان ای شگفتی به مردم نکوست
چو بینی همه درد مردم از وست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷ - در ستایش مردم گوید
همه نیکوییها به مردم نکوست
ز یزدان تمام آفرینش بدوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
کر در جهان خوی زشت ار نکوست
به هر کس گمان آن برد کاندر اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
یکی چون دل مهربان کفته پوست
یکی چون شخوده زنخدان دوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
درست از گمان من این شاه اوست
کش از دیرگه باز داری تو دوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را
به نزد پدر دختر ار چند دوست
بتر دشمن و مهترین ننگش اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را
اگرچند بدخواه کشتن نکوست
از آن کشتن آن به که گرددت دوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
به جمشید ماند به چهر و به پوست
گواهی دهم من که از تخم اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
اگر کوه البرز یک نیمه اوست
سرش کنده گیر از که آکنده پوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۱ - رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها
چو نتوان ز دشمن بر آورد پوست
ازو سر به سر چون رهی هم نکوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را
چنانکن کههرکسکه نزدیک اوست
به رادی شود با تو دلسوزو دوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را
به دل دوستان ورا دار دوست
مخواه ازبن آن را که بدخواه اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را
بدو بخش هر چند داریش دوست
که نیز آنچه الفغدی از جاه اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
هر آنکش غم و رنج تو آرزوست
چنان باد بیچاره کاکنون بهوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را
بفرمود تا هر که بدخواه و دوست
ز سیلی به گردنش بردند پوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۹ - برگشتن پسر بهو به زنگبار
ز بهر تواش بنده بودیم و دوست
کنون ما که ایم ار گنه کار اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را
از آن این کُه از گوهر و گل نکوست
که بر وی نشانِ کفِ پایِ اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۲ - شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت
شنیدم ز دانای فرهنگ دوست
که زی هر کس آیین شهرش نکوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۵ - دیدن گرشاسب دخمه سیامک را
چنین گفت کاین حصن جایی نکوست
ستودان فرخ سیامک در اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران
همه کار شاید به انباز و دوست
مگر پادشاهی که تنها نکوست