اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۶ - رفتن گرشاسب به نزد ضحاک
ز بر پّر طاووس بفراختی
به بانگ آمدی، جلوه برساختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو
کجا خنجر از زخم بفراختی
بر الماس آب بقم تاختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو
که بر مهتر خویش بدساختی
همه گنج و گاهش برانداختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۳ - رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان
شدی چون زنان شرم بنداختی
از ایران یکی شوی نو ساختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۴ - رزم چهارم گرشاسب با هندوان
مرآن مهره کاندر هوا باختی
سَر سروران بود کانداختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۳ - شگفتی دیگر جزیره
چنین اشک تا شب همی تاختی
گهش شب به یک بار بگداختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۱ - درختی که هفت گونه بارش بود
سرش را چو گویی برانداختی
چنین خویشتن را فدا ساختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۲ - شگفتی دیگر بتخانه ها
چنین تاش دو دیده بگداختی
ز مژگان به رخسار بر تاختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۴ - بازگشت گرشاسب و صفت خواسته
ازو خشت زرین همی ساختی
یکی چشمه بُد در وی انداختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۴ - بازگشت گرشاسب و صفت خواسته
سر از شاخ هر مرغ بفراختی
همی این از آن به نوا ساختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام
به پاسخش گفتند بد ساختی
که بر دم ما طمع را تاختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن
گهر داشتی ارج نشناختی
به نادانی از کف بینداختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸۵ - نامه ی اثرط به گرشاسب
سوم پند شهری که نو ساختی
به رنجَش بسی گنج پرداختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۸۹ - نشستن گرشاسب بر تخت کابل
ز نخچیر چون باز پرداختی
همه بزم با ماهرخ ساختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۲ - آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه
سپهبد پیاده همی تاختی
به راه گوزنان کمین ساختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۳ - رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها
گه کین تن از خم کمان ساختی
وز آن خار چون تیر بنداختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۱۲ - نامه گرشاسب به خاقان
چو سفتی برو مشک برتاختی
وز اندیشهاش رشتهها ساختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۱۳ - قصه خاقان با برادرزاده
نهان هر گهی تاختن ساختی
به تاراج بومش برانداختی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۱۷ - رفتن نریمان به توران و دیدن شگفتیها
چو کوه آبش از موج بفراختی
ز پس باز بر خشکی انداختی