شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
ذوق ما داری درآ در بحر ما ، ما را طلب
آبرو جوئی مرو هر سو بیا ما را طلب
موج دریائیم و ما را دل به دریا می کشد
حال این دریای ما گر بایدت از ما طلب
ای محقق بی حقیقت هیچ شیئی هست نیست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
همت از درویش صاحب دل طلب
خدمت درویش کن حاصل طلب
درد هجران از دل درویش جو
راحت ار می جویی از واصل طلب
گوهر ار خواهی درآ در بحر ما
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
خوش حضوریست بزم ما دریاب
هرچه می بایدت بیا دریاب
می جام فنا چه می نوشی
ذوق خمخانهٔ بقا دریاب
در خرابات دُرد دردش نوش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
در محیط عشق ما گوهر طلب
هفت دریا را نجو دیگر طلب
عود دل در مجمر سینه بسوز
آنچنان عودی در این مجمر طلب
وصل آن محبوب بی همتای ما
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
ای دل اسرار ما ز جان دریاب
بگذر از خود بیا خدا دریاب
شاهد غیب در شهادت بین
شاه در کسوت گدا دریاب
موج و دریا و خلق و حق بنگر
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
رو فنا شو بیا بقا دریاب
خوش بقائی از این فنا دریاب
قدمی نه درآ در این دریا
عین ما را به عین ما دریاب
دُردی درد دل تو خوش می نوش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
ساغر پر شراب را دریاب
آب نوش و حباب را دریاب
چیست نقش خیال جمله حجاب
بی حجابست حجاب را دریاب
آفتاب است و ماه خوانندش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴
ای آب حباب آب دریاب
سرچشمهٔ این سراب دریاب
جامی و شراب و جسم و جانی
این جام پر از شراب دریاب
ساقی قدحی به دست ما ده
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
در موج و حباب آب دریاب
آن آب در این حباب دریاب
در آینهٔ مه منور
نور رخ آفتاب دریاب
هر برگ گلی که رو نماید
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
در عین ما نظر کن جام پر آب دریاب
جام شراب بستان آب و حباب دریاب
هر ذره ای که بینی جام جهان نمائیست
در طلعت چو ماهش تو آفتاب دریاب
او بی حجاب با تو ، تو در حجاب از وی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷
وجود مطلق الحق اوست دریاب
مقید او و مطلق اوست دریاب
خیال باطلت دارد پریشان
ببین مجموع را حق اوست دریاب
توئی طالب توئی مطلوب ما فهم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸
آب ما می رود بجو دریاب
عین ما را بجو نکو دریاب
جام بِستان و باده را می نوش
خم می می نگر سبو دریاب
وا مکن دیده را ز اهل نظر
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
دل به ما ده بیا دلی دریاب
این چنین حل مشکلی دریاب
به خرابات رو خوشی بنشین
رند سرمست واصلی دریاب
این همه علم کرده ای تحصیل
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
چون بر آمد از دل جام آفتاب
نزد ما هر دو یکی شد برف و آب
مجمع البحرین جامست و شراب
این شراب و جام آبست و حباب
جام می بردست می گردم به ذوق
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
چون برآمد از دل جام آفتاب
نزد ما هر دو یکی برف است و آب
اصل گُل آبست و فرع آب گل
اصل و فرعش دوستدارم چون گلاب
چشم ما روشن بود از نور او
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲
صورت و معنی ما آب و حباب
خود که دارد این چنین جام و شراب
ما ز دریائیم و دریا عین ماست
می نماید موج ما ، ما را حجاب
جز یکی در هر دو عالم هست نیست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳
آفتابی رو نموده مه نقاب
مه نقابی می نماید آفتاب
موج دریائیم و دریا عین ماست
عین ما بر عین ما باشد حجاب
جمله عالم در محیط عشق او
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴
ساقئی دیدیم مستانه به خواب
جام می بخشید ما را بی حساب
چون شدم بیدار من بودم نه او
آنکه در خوابش بدیدم بی حجاب
بسته ام نقش خیالش در نظر
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
دیده ام مهر منیر مه نقاب
ذره ای از نور رویش آفتاب
جامی از می پر ز می داریم ما
نوش کن جام شرابی از شراب
ما در این دریا به هر سو می رویم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶
جامی ز حباب پر کن از آب
جام می ما به ذوق دریاب
در بحر درآ که عین مائی
با ما بنشین خوشی درین آب
مه روشن از آفتاب باشد
[...]