مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۷
شنو پندی ز من ای یار خوش کیش
به خون دل برآید کار درویش
یقین میدان مجیب و مستجابست
دعای سوخته درویش دل ریش
چو آن سلطان بیچون را بدیدی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۸
صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش
برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش
مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست
گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش
تن دنبلیست بر کتف جان برآمده
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴۳
کاری کردم نگه نکردم پس و پیش
آنرا که چنان کند چنین آید پیش
آندم که قضا کار کند ای درویش
در خانه گریزد خرد دوراندیش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک
گفت چون بیرون شدی از شهر خویش
در کدامین شهر بودستی تو بیش؟
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان
بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش
از هوا آید بیابد دام و نیش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۲ - تخلیط وزیر در احکام انجیل
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
بیش آید پیش او دنیا و بیش»
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر
زانک هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس و جان پیش پیش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۰ - عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود
کین سبب را آن سبب آورد پیش
بیسبب کی شد سبب هرگز ز خویش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۹ - قصهٔ مکر خرگوش
سخت درماند امیر سست ریش
چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۵ - جواب گفتن شیر خرگوش را و روان شدن با او
اندر آمد چون قلاووزی به پیش
تا برد او را به سوی دام خویش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۶ - قصهٔ هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود
از تکبر نه و از هستی خویش
بهر آن تا ره دهد او را به پیش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۲ - نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۶ - تفسیر ما شاء الله کان
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۰ - قصهٔ خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طائی گذشته بود و نظیر خود نداشت
یک خلیفه بود در ایام پیش
کرده حاتم را غلام جود خویش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۲ - مغرور شدن مریدان محتاج به مدعیان مزور و ایشان را شیخ و محتشم و واصل پنداشتن و نقل را از نقد فرق نادانستن و بر بسته را از بر رسته
دیو ننموده ورا هم نقش خویش
او همیگوید ز ابدالیم بیش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۵ - نصحیت کردن زن مر شوی را کی سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لم تقولون ما لا تفعلون کی این سخنها اگرچه راستست این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ خود زیان دارد و کبر مقتا عند الله باشد
زن برو زد بانگ کای ناموسکیش
من فسون تو نخواهم خورد بیش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۸ - مراعات کردن زن شوهر را و استغفار کردن از گفتهٔ خویش
رستم زال ار بود وز حمزه بیش
هست در فرمان اسیر زال خویش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۷ - دل نهادن عرب بر التماس دلبر خویش و سوگند خوردن کی درین تسلیم مرا حیلتی و امتحانی نیست
تا ابد هرچه بود او پیش پیش
درس کرد از علم الاسماء خویش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۵ - مثل عرب اذا زنیت فازن بالحرة و اذا سرقت فاسرق الدرة
او بمانده دور از مطلوب خویش
سعی ضایع، رنج باطل، پای ریش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۸ - قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بینیازی از آن هدیه و از آن سبو
سر ندارد چون ز ازل بودهست پیش
پا ندارد با ابد بودهست خویش