مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۴
از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی
بر قلب ماهان برزدی سنجق ز شاهان بستدی
ماه آمدی از لامکان ای اصل کارستان جان
صد آفتاب و چرخ را چون ذرهها برهم زدی
یک مشعله افروختی تا روز و شب را سوختی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۴
عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی
عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی
چونک سپید است و سیه روز و شب عمر همه
عمر دگر جو که بود ساده چو نور صمدی
ای تو فرورفته به خود گاه از آن گور و لحد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۱
چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی
بیدل من بیدل من راست شدی هر چه بدی
گر کژ و گر راست شدی ور کم ور کاست شدی
فارغ و آزاد بدی خواجه ز هر نیک و بدی
هیچ فضولی نبدی هیچ ملولی نبدی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۸
ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی
آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی
آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد
آتش خویش را بگو کآب حیات آمدی
چاشنی خیال تو میبدرد دل مرا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰۷
آفتابا سوی مه رویان شدی
چرخ را چون ذرهها برهم زدی
آتشی در کفر و ایمان شعله زد
چون بگستردی تو دین بیخودی
پست و بالا عشق پر شد همچو بحر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۹
این طریق دارهم یا سندی و سیدی
اهد الی وصالهم، ذبت منالتباعد
ای که به قصد نیمشب بسته نقاب آمدی
آن همه حسن و نیکوی نست مناسب بدی
یافئتی فدیتکم فی امل اتیتکم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۸
ایا ملتقی العیش کم تبعدی
و یا فرقة الحسب کم تعتدی
لیالی الفراق! فکم ذاالجوی؟!
ربی الوصل! ما حان ان تهتدی؟!
و نشرب من عذب لقیاکم
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهل و چهارم
گر مه و گر زهره و گر فرقدی
از همه سعدان فلک اسعدی
نیستی از چرخ و از این آسمان
سخت لطیفی، ز کجا آمدی؟
چونک به صورت تو ممثل شوی
[...]
مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست و دوم - فرمود که جانب توقات میباید
ز پردهها اگر آن روح قدس بنمودی
عقول و جان بشر را بدن شمردندی
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۵
صبر مرا برهم زدی برهم زدی
عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی
دل را کجا پنهان کنم پنهان کنم
در دلبری تو بیحدی تو بیحدی
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهل و چهارم
گر مه و گر زهره و گر فرقدی
از همه سعدان فلک اسعدی
نیستی از چرخ و از این آسمان
سخت لطیفی، ز کجا آمدی؟
چونک به صورت تو ممثل شوی
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۲ - نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را
چون که تو ینظر بنار الله بدی
در بدی از نیکوی غافل شدی
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی
گر سلیمان را چنین مرغی بدی
کی خود او مشغول آن مرغان شدی؟
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۸ - گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه کی هستیست به مقام استغراق
چون بطوفی خود بطوفی مرتدی
چون به خانه آمدی هم با خودی
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۷ - در بیان آنک جنبیدن هر کسی از آنجا کی ویست هر کس را از چنبرهٔ وجود خود بیند تابهٔ کبود آفتاب را کبود نماید و سرخ سرخ نماید چون تابهها از رنگها بیرون آید سپید شود از همه تابههای دیگر او راستگوتر باشد و امام باشد
ای دریغا مر ترا گنجا بدی
تا ز جانم شرح دل پیدا شدی