گنجور

 
مولانا

این طریق دارهم یا سندی و سیدی

اهد الی وصالهم، ذبت من‌التباعد

ای که به قصد نیمشب بسته نقاب آمدی

آن همه حسن و نیکوی نست مناسب بدی

یافئتی فدیتکم فی امل اتیتکم

قد قطعت وسایلی حیلة قول حاسد

جان شهان و حاجبان! چشم و چراغ طالبان

بی‌تو ز جان و جا شدم، تو ز برم کجا شدی؟

یا ملک الا یا من، یا شرف الاماکن

جتک کی تعیذنی، سطوة کل معتدی

یار سرور و دولتم، خواجهٔ هر سعادتم

لیک تو با همه جفا خوشتر ازین همه بدی

رحمتکم محیطة، رافتکم بسیطة

سادتنا، تقبلو توبة کل عابد

مست میی نمی‌شوم، جز ز شراب اولین

ده قدحی، چه کم شود از خم فضل ایزدی؟

طلعتکم بدورنا، بهجتنا و نورنا

ظل خیال طیفکم دولة کل ماجد

ای دل خسته هان و هان، تا نرمی ز سرخوشان

پا نکشی ز عاشقان، ورنه جهود و مرتدی

قبلتنا خیالهم لذتنا دلالهم

یا سندی، جمالهم فتنة کل زاهد

قدر وصالشان بدان یاد کن، آنک پیش ازین

همچو زنان تعزیت بر سر و رو همی زدی

خادعنی و غرنی، هیجنی و جرنی

نور هلال وصلکم من افق مشید

ای دل مست جست‌وجو، صورت عشق را بگو

«بر دو جهان خروج کن، هرچه کنی مؤیدی »

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی

آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی

آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد

آتش خویش را بگو کآب حیات آمدی

چاشنی خیال تو می‌بدرد دل مرا

[...]

حافظ

نور خدا نمایدت آینهٔ مجردی

از در ما در آ اگر طالب عشق سرمدی

باده بده که دوزخ ار نام گناه ما برد

آب زند بر آتشش معجزهٔ محمدی

شعبده باز می کنی هر دم و نیست این روا

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ایکه هنوز با خودی دم مزن از مجردی

ناز بسیطی و زنی لاف زنور سرمدی

ماند بجا چو سوزنش سلسله بست زآهنش

روح که در فلک همی دم زند از مجردی

آینه بودی از ازل مظهر عشق لم یزل

[...]

وفایی شوشتری

الا اگر، می ام دهی بده ز خُمّ احمدی

نه خُمّ کیقباد و جم از آن می محمّدی

که مست مست سازدم چه مست مست سرمدی

رهاندم ز هستی و کشاندم به بیخودی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه