مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵
الا ای روی تو صد ماه و مهتاب
مگو شب گشت و بیگه گشت بشتاب
مرا در سایهات ای کعبه جان
به هر مسجد ز خورشیدست محراب
غلط گفتم که اندر مسجد ما
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸
آه از این زشتان که مهرو مینمایند از نقاب
از درونسو کاهتاب و از برونسو ماهتاب
چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون
دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب
عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
یا وصال یار باید یا حریفان را شراب
چونک دریا دست ندهد پای نِه در جوی آب
آن حریفان چو جان و باقیان جاودان
در لطافت همچو آب و در سخاوت چون سحاب
همرهانِ آبِ حیوان خضریانِ آسمان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
هیچ میدانی چه میگوید رباب؟
ز اشک چشم و از جگرهای کباب
پوستیام دور مانده من ز گوشت
چون ننالم در فراق و در عذاب
چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸
خوابم ببستهای بگشا ای قمر نقاب
تا سجدههای شکر کند پیشت آفتاب
دامان تو گرفتم و دستم بتافتی
هین دست درکشیدم روی از وفا متاب
گفتی مکن شتاب که آن هست فعل دیو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹
واجب کند چو عشق مرا کرد دل خراب
کاندر خرابه دل من آید آفتاب
از پای درفتادهام از شرم این کرم
کان شه دعام گفت همو کرد مستجاب
بس چهره کو نمود مرا بهر ساکنی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰
بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب
آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب
بنگر به خانه تن و بنگر به جان من
از جام عشق او شده این مست و آن خراب
میر شرابخانه چو شد با دلم حریف
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳
رباب مشرب عشقست و مونس اصحاب
که ابر را عربان نام کردهاند رباب
چنانک ابر سقای گل و گلستانست
رباب قوت ضمیرست و ساقی الباب
در آتشی بدمی شعلهها برافروزد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵
چشمها وا نمیشود از خواب
چشم بگشا و جمع را دریاب
بنگر آخر که بیقرار شدست
چشم در چشم خانه چون سیماب
گشت شب دیر و خلق افتادند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷
یار آمد به صلح ای اصحاب
ما لکم قاعدین عند الباب
نوبت هجر و انتظار گذشت
فادخلوا الدار یا اولی الالباب
آفتاب جمال سینه گشاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰
ابشروا یا قوم هذا فتح باب
قد نجوتم من شتاب الاغتراب
افرحوا قد جاء میقات الرضا
من حبیب عندهام الکتاب
قال لا تأسوا علی ما فاتکم
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰
از بانگ سرافیل دمیده است رباب
تا زنده و تازه کرده دلهای کباب
آن سوداها که غرقه گشتند و فنا
چون ماهیکان برآمدند از تک آب
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱
امروز چو هر روز خرابیم خراب
مگشا در اندیشه و برگیر رباب
صدگونه نماز است و رکوعست و سجود
آنرا که جمال دوست باشد محراب
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳
اندیشه مکن بکن تو خود را در خواب
کاندیشه ز روی مه حجابست حجاب
دل چون ماهست در دل اندیشه مدار
انداز تو اندیشه گری را در آب
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵
ای آنکه تو دیر آمدهای در کتاب
گر بشتابند کودکان تو مشتاب
گر مانده شدند قوم و از دست شدند
این دست تو است زود برگیر رباب
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵
بیکار مشین درآ درآمیز شتاب
بیکار بدن به خور برد یا سوی خواب
از اهل سماع میرسد بانک رباب
آن حلقهٔ واصل شد گانرا دریاب
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶
حاجت نبود مستی ما را به شراب
یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب
بیساقی و بیشاهد و بیمطرب و نی
شوریده و مستیم چو مستان خراب
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷
خواب آمد و در چشم نبد موضع خواب
زیرا ز تو چشم بود پرآتش و آب
شد جانب دل دید دلی چون سیماب
شد جانب تن دید خراب و چه خراب
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸
دانیکه چه میگوید این بانگ رباب
اندر پی من بیا و ره را دریاب
زیرا به خطا راه بری سوی صواب
زیرا به سوال ره بری سوی جواب
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹
در چشم آمد خیال آن در خوشاب
آن لحظه کزو اشک همی رفت شتاب
پنهان گفتم براز در گوش دو چشم
مهمان عزیز است بیفزای شراب