چشمها وا نمیشود از خواب
چشم بگشا و جمع را دریاب
بنگر آخر که بیقرار شدست
چشم در چشم خانه چون سیماب
گشت شب دیر و خلق افتادند
چون ستاره میانه مهتاب
هم سیاهی و هم سپیدی چشم
از می خواب هر دو گشت خراب
جمله اندیشهها چو برگ بریخت
گرد بنشست بر همه اسباب
عقل شد گوشهای و میگوید
عقل اگر آن تست هین دریاب
بنگی شب نگر که چون دادست
جمله خلق را از این بنگاب
چشم در عین و غین افتادست
کار بگذشت از سؤال و جواب
آن سواران تیزاندیشه
همه ماندند چون خران به خلاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به حالتی از خواب و بیخبری اشاره میکند که در آن همه در حال غفلت و خوابند. او از دیگران میخواهد که بیدار شوند و واقعیت را درک کنند. شب به نحوی طولانی و خستهکننده گشته و مردم در سکوت و بیتحرکی مانند ستارهها در کنار ماه هستند. همچنین به تأثیر خواب و میگذران روی اندیشهها اشاره میکند، به طوری که عقل نیز در گوشهای خاموش شده و به خواب رفته است. شاعر نصیحت میکند که باید بیدار شد و به واقعیت توجه کرد، زیرا وضعیت فعلی به حالتی ناراحتکننده تبدیل شده، جایی که افراد تیزاندیشه نیز به حالتی گیج و خسته تبدیل شدهاند.
هوش مصنوعی: چشمانت را از خواب بیدار کن و به اطراف نگاه کن تا همه را بشناسی و درک کنی.
هوش مصنوعی: نگاه کن که چگونه چشمها در اندرونی بیقرار و مضطرب شدهاند، گویی که در حالتی شبیه به جیوه هستند.
هوش مصنوعی: شب دیر شده و مردم مانند ستارهها در میان تابش ماه قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: چشمها با نوشیدن می، هم سیاه و هم سفید شدند و خراب گشتند.
هوش مصنوعی: تمام فکرها مانند برگها که بر زمین ریخته شدهاند، بر روی همه چیز نشستهاند.
هوش مصنوعی: عقل به گوشهای رفته و میگوید: اگر تو خود آن هستی، پس آن را بشناس و درک کن.
هوش مصنوعی: نگاه کن به شب، که چطور همه موجودات را تحت تأثیر خود قرار داده است.
هوش مصنوعی: چشم به زیبایی و راز عمیق آن خیره شده و دیگر نیازی به پرسش و پاسخ نیست، همه چیز روشن شده است.
هوش مصنوعی: سواران باهوش و هوشیار همه ماندند و مانند خرها در باتلاق گرفتار شدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
هر سؤالی کز آن لب سیراب
دوش کردم همه بداد جواب
گفتمش جز شبت نشاید دید
گفت پیدا بشب بود مهتاب
گفتم از تو که برده دارد مهر
[...]
به چه ماند جهان مگر به سراب
سپس او تو چون دوی به شتاب؟
چون شدستند خلق غره بدو
همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟
زانکه مدهوش گشتهاند همه
[...]
لاله داری شکفته بر مهتاب
مشگ داری گرفته بر مه تاب
مشگ چون موی تو ندارد بوی
ماه چون روی تو ندارد تاب
پیل با عشق تو ندارد پای
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
من مسکین در این رباط خراب
ساخته خانه بر ره سیلاب
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.