بپیچید زان پس سوی دست راست

بدانست کان روز روز بلاست

ازان پس خروشیدن ناله خاست

ز قلب و چپ لشکر و دست راست

سراسر جهان گشت بر شاه راست

همی گشت گیتی بران سان که خواست

چو بهری ز گیتی برو گشت راست

که کین سیاوش همی باز خواست

سر مرز توران در شهر ماست

ازیشان به ما بر چه مایه بلاست

نگه کرد کو کیست و شهرش کجاست

بدین آمدن سوی توران چراست

ازان پس نشان تهمتن بخواست

بپرسید و گفتش که رستم کجاست

بگیو آنگهی گفت رستم کجاست

که پشت بزرگی و تخم وفاست

بپرسید زنگه که خسرو کجاست

چه آمد برویش که ما را بخواست

ز یزدان جان آفرین زور خواست

بزد دست و آن سنگ برداشت داست

درآمد چو باد اشکش از دست راست

ز گرسیوز تیغ‌زن کینه خواست

بیاورد و بسپرد و بر پای خاست

چنان پشت خمیده را کرد راست

که گردان کجایند و مهتر کجاست

که دارد چپ لشکر و دست راست

وگر تو نیایی به جنگم رواست

زواره گرازه نگر تا کجاست

اگر جنگ جوید سلیحش کجاست؟

زره دارد از من چه بایدش خواست

بدو گفت گر کارزارت هواست

چنین بر خرد کام تو پادشاست

تو با دشمن ار خوب گویی رواست

از آزادگان خوب گفتن سزاست

چو پیمان همه کرده باشیم راست

ز من خواسته هرچ خسرو بخواست

ز یارانش گیو آنگهی نیزه خواست

همی گشت هر سو چپ و دست راست

همی کرد بر بارگی دست راست

به اسب اندر آمد نبود آنچ خواست