سر خرد کودک بیاراستند

بس از گنج در و گهر خواستند

مهان و کهان پاک برخاستند

زبان را به خوبی بیاراستند

چهل روزه شد رود و می خواستند

یکی تخت شاهی بیاراستند

دگر خفته آسیمه برخاستند

به هر جای جنگی بیاراستند

عرض‌گاه و دیوان بیاراستند

کلید در گنجها خواستند

بگفت این و از پیش برخاستند

ز یزدان برو آفرین خواستند

تنش را به خلعت بیاراستند

ز در اسپ شاه یمن خواستند

برین برنهادند و برخاستند

همی شهریاری دگر خواستند

ز پیش جهانجوی برخاستند

همه تاختن را بیاراستند

همه تاختن را بیاراستند

به بیدادی از جای برخاستند

پذیره شدن را بیاراستند

یکی دانشی انجمن خواستند

بزرگان به پاسخ بیاراستند

بسی خسته دل پارسی خواستند

بگفت این و از پیش برخاستند

برو آفرین نو آراستند

بگفت این و اسپ کیان خواستند

کیی بارگاهش بیاراستند

به هر جای خوانی بیاراستند

می و رود و رامشگران خواستند

بپخت و بخوردند و می خواستند

یکی مجلس دیگر آراستند

ز همسایگان گاو و خر خواستند

همه دشت یکسر بیاراستند

پرستنده را نیز خوان خواستند

یکی جای دیگر بیاراستند

شبستان زرین بیاراستند

پرستندگان رود و می خواستند

ز هر کشوری باژ نو خواستند

زمین را به دیبا بیاراستند