فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲ - گفتار اندر ستایش محمد مصطفى علیه السلام
به دنیی و به عقبی روی با اوست
بجز اومان ندارد هیچ کس دوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
اگر چه کار خلعت سخت نیکوست
فزون از قدر عالی همت اوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب
که می گویند چیزی سخت نیکوست
درین کشور همه کس داردش دوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد
«به گیتی کامْ راندنْ با تو نیکوست.
تو بایی در بَرَم؛ یا جُفت، یا دوست؛
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
هر آنچ از وی ملامت خیرد آهوست
مگر از عشق ورزیدن که نیکوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
مباد آن کس که دارد بی دلی دوست
کجا در بی دلی بسیار آهوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
کجا بر چشم او زشت تو نیکوست
که او از جان و دل دارد ترا دوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس
به کام دشمان در صلت دوست
چو زندان بود گفتی بر تنش پوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
چراغ چشم و آرام دلم اوست
خداوندست و یار و دلبر و دوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس
نژادش گرچه شهوارست و نیکوست
ابا این نیکوی صد گونه آهوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۶ - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد
سخن آن گو چه با دشمن چه با دوست
که هر کو بشنود گوید که نیکوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
چو باشد مرد عاشق در بر دوست
همه زشتی به چشمش سخت نیکوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
به ری در بود رامین را یکی دوست
به گاه مردمی با او ز یک پوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس
هم از دل دورماندهستم هم از دوست
به چونین روز مردن سخت نیکوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
بدان مستی و بیهوشی همی کاوست
چگونه باز داند پوست از پوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
گرستن گرچه از مردان نه نیکوست
ز من نیکوست در هجر چنان دوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
چو رامین دید جای دوست بی دوست
چو ناری بشکفید اندر تنش پوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۱ - نامه اول در صفت آرزومندى و درد جدایى
اگر گریم بدین تیمار نیکوست
گرستن بر چنین حالی نه آهوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۲ - نامهء دوم دوست را به یاد داشتن و خیالش را به خواب دیدن
به دل گویم هم اکنون دررسد دوست
کجا آن بوی خوش بوی تن اوست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۷ - نامهٔ هفتم اندر گریستن به جدایى و نالیدن به تنهایى
به هر دردی که باشد صبر نیکوست
به چونین حال صبر از عاشق آهوست