گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۶ - اندر صفت جنگ موبد و ویرو

 

چو ویرو با دلیران این سخن گفت

ز مردی پر دلی را هیچ ننهفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۷ - آمدن شاه موبد به گوراب به جهت ویس

 

خروشان زار با دایه همی گفت

به زاری نیست در گیتی مرا جفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را

 

چو رامین را هوا در دل برآشفت

ز روی مهربانی شاه را گفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس

 

نهان از هر کسی مر دایه را گفت

که بخت شور من با من برآشفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس

 

چو باز آمد یکایک ویس را گفت

که آن افسون کدامین جای بنهفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

پس آنگه سر برآورد و بدو گفت

روان را شرم باشد بهترین جفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

ندادش پاسخ و با من بر آشفت

چنین گفت و چنین گفت و چنین گفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

چو بشنید این سخن ویسه بر آشفت

به تندی سخت گفتارش بسی گفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

به گفتاری چو شکر دایه را گفت

نباشد هیچ زن را چاره از جفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او

 

پس اندیشه کنان با دل همی گفت

چه بودی گر شدی رامین مرا جفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۹ - رفتن دایه بار دیگر به پیش ویس و حال گفتن

 

دگر ره ویس با دایه برآشفت

ز شرم و بیم یزدانش سخن گفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

بیامد دایه پنهان ویس را گفت

به چونین روز ویسا چون توان خفت‌؟

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان

 

به ناز و خنده آن بت روی را گفت

جهان بنگر که چون روی تو بشکفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان

 

نمازش برد و چون گلنار بشکفت

ز پیشش باز گشت و دایه را گفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان

 

گهی بر دل گِرِست و گاه بر جفت

خروشان روز و شب با دل همی گفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۶ - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد

 

دگر ره دیو کینه روی بنهفت

گل شادی به باغ مهر بشکفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

 

چو مادر با شهنشه این سخن گفت

ز شادی روی او چون لاله بشکفت

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲