فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
صف مژگان تو بشکست چنان دلها را
که کسی نشکند این گونه صف اعدا را
نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن
کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را
گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
تا اختیار کردم سر منزل رضا را
مملوک خویش دیدم فرماندهٔ قضا را
تا ترک جان نگفتم آسودهدل نخفتم
تا سیر خود نکردم، نشناختم خدا را
چون رو به دوست کردی، سر کن به جور دشمن
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
به جان تا شوق جانان است ما را
چه آتشها که بر جان است ما را
بلای سختی و برگشته بختی
از آن برگشته مژگان است ما را
از آن آلوده دامانیم در عشق
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
آنجا که میرساند پیغامهای ما را
گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان
خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را
در پیش ماهرویان سر خط بندگی ده
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
نگارم گر به چین با طرهٔ پرچین شود پیدا
ز چین طرهٔ او فتنهها در چین شود پیدا
کی از برج فلک ماهی بدین خوبی شود طالع
کی از صحن چمن سروی بدین تمکین شود پیدا
هر آن دل را که با زلف دلآویزش بود الفت
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
مکن حجاب وجودت لباس دیبا را
که نیست حاجت دیبا وجود زیبا را
تو را برهنه در آغوش باید آوردن
گرفتی از همه عضوت مراد اعضا را
ز پای تا به سرت میمکم چو نیشکر
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را
به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را
سزاست گر صف ترکان به یکدگر شکنی
که صف شکن مژهٔ لشگر افکن است تو را
توان شناختن از چشم مست کافر تو
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
گر باغبان نظر به گلستان کند تو را
بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را
گر صبحدم به دامن گلشن گذر کنی
دست نسیم، گل به سر افشان کند تو را
مشرق هزار پاره کند جیب خویشتن
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
گر در شمار آرم شبی نام شهیدان تو را
فردای محشر هر کسی گیرد گریبان تو را
گر سوی مصرت بردمی خون زلیخا خوردمی
زندان یوسف کردمی چاه زنخدان تو را
سرمایهٔ جان باختم تن را ز جان پرداختم
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را
کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را
گر بدینسان نرگس مست تو ساغر میدهد
هوشیاری مشکل است البته مستان تو را
وعده فردای زاهد قسمت امروز نیست
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
دوش به خواب دیدهام روی ندیدهٔ تو را
وز مژه آب دادهام باغ نچیدهٔ تو را
قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهٔ تو را
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
نازم خدنگ غمزهٔ آن دلپذیر را
کر وی گزیر نیست دل ناگزیر را
مایل کسی به شهپر فوج فرشته نیست
چندان که من ز شست دلآرام تیر را
منعم ز سیر صورت زیبای او مکن
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴
میفشان جعد عنبر فام خود را
ببین دلهای بی آرام خود را
سپردم جان و بوسیدم دهانت
به هیچ آخر گرفتم کام خود را
به دشنامی توان آلوده کردن
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
اگر مردان نمی بردند امتحانش را
نمی دانم که بر میداشت این بار گرانش را
من بیچاره چون بوسم رکاب شهسواری را
که نگرفتهست دست هیچ سلطانی عنانش را
فلک کار مرا افکند با نامهربان ماهی
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
چنین که برده شراب لبت ز دست مرا
مگر به دامن محشر برند مست مرا
چگونه از سرکویت توان کشیدن پای
که کرده هر سر موی تو پای بست مرا
کبود شد فلک از رشک سربلندی من
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
باعث مردن بلای عشق باشد مرا
راحت جان من آخر آفت جان شد مرا
نرگس او با دل بیمار من الفت گرفت
عاقبت درد محبت عین درمان شد مرا
کو گریبان چاک سازد صبح از این حسرت که باز
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
طالب جانان به جان خریده الم را
عاشق صادق کرم شمرده ستم را
صف زده مژگان چشم خیمه نشینی
از پی قتلم کشیده خیل حشم را
قبلهٔ خود ساختم بتی که جمالش
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
تا در پی دهانش بگذاشتم قدم را
گفتم به هر وجودی کیفیت عدم را
محمود بوسه میزد پای ایاز و میگفت
بنگر چه میکند عشق سلطان محتشم را
بر تختگاه شاهی آسوده کی توان شد
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
گرفت خط رخ زیبای گل عذار مرا
فغان که دهر، خزان کرد نوبهار مرا
کشیدسرمه به چشم و فشاند طره به رو
بدین بهانه سیه کرد روزگار مرا
فرشته بندگیش را به اختیار کند
[...]