من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را
کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را
گر بدینسان نرگس مست تو ساغر میدهد
هوشیاری مشکل است البته مستان تو را
وعده فردای زاهد قسمت امروز نیست
بهر حور از دست نتوان داد دامان تو را
جز سر زلف پریشانت نمیبینم کسی
کاو به خاطر آورد خاطر پریشان تو را
ای دریغ از تیغ ابرویت که خون غیر ریخت
سالها بیهوده رفتم خاک میدان تو را
هرگز از جیب فلک سر بر نیارد آفتاب
صبحدم بیند اگر چاک گریبان تو را
دامن آفاق را پر عنبر سارا کنند
گر بر افشانند زلف عنبر افشان تو را
چشم گریان مرا از گریه نتوان منع کرد
تا به کام دل نبوسم لعل خندان تو را
آه سوزان را فروغی اندکی آهسته تر
ترسم آسیبی رسد شمع شبستان تو را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساس عمیق عشق و شوریدگی شاعر را نسبت به معشوقهاش به تصویر میکشد. شاعر از جذابیت و زیبایی مژگان و زلف معشوقه سخن میگوید و بیان میکند که عشق او را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. او اشاره میکند که در دلش حرارتی از عشق وجود دارد و نمیتواند از یاد معشوقهاش رها شود. همچنین، با اشاره به زاهدان و نیکیها، بر این نکته تأکید میکند که عشق حقیقی و عمیق را نمیتوان به راحتی رها کرد و همیشه در جستجوی وصل است. شعر به نوعی بیانگر تضاد میان عشق و فرزانگی است و حاکی از درد و زیباییهای عشق و longing است.
هوش مصنوعی: من که بسیار مشتاقم و این عشق در وجودم شعلهور است، چگونه میتوانم تیر زهرآگین عشق تو را از دل خود بیرون کنم؟
هوش مصنوعی: اگر نرگس زیبا و مست تو ساغر میریزد، بیتردید هوشیاری برای مستان تو دشوار خواهد بود.
هوش مصنوعی: آرزوی بهشت و زیباییهای آن برای زاهدان، امروز نصیبشان نمیشود و نمیتوانند به خاطر آنچه در آینده است، از تو و محبتت چشمپوشی کنند.
هوش مصنوعی: جز موهای به هم ریختهات هیچ کس را نمیبینم که به یاد تو و دلنگرانیهایت باشد.
هوش مصنوعی: عجب که ابروی تو، به قدری دلربا و تیز است که سالها در عشق تو زندانی شدم و حتی یک قطره خون از کسی نریخت. افسوس که همه آن زمانها بی نتیجه بود.
هوش مصنوعی: هیچگاه خورشید صبحگاهی از جیب آسمان بیرون نخواهد آمد، مگر اینکه چاک گریبان تو را ببیند.
هوش مصنوعی: اگر زلفهای عنبرین تو را بپراکنند، دامن آفرینش را از عطر و بوی خوش پر میکنند.
هوش مصنوعی: چشم من را که در حال گریه است، نمیتوانم از اشکریزی بازدارم تا زمانی که دلم را شاد نکرده و لبخند زیبای تو را نبوسم.
هوش مصنوعی: سوزش دل را به آرامی بیان میکنم، مبادا که به شمع درخشان شبستانت آسیبی برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با چنین جرمی نراندم از دل ویران تو را
این قدرها جای در دل بوده است ای جان تو را
ساحری گویا با چندین خطا چون دیگران
راندن از چشم و برون کردن ز دل نتوان تو را
از خدا بهر تو خواهم صد بلا اما اگر
[...]
حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا
چشمعصمت سرمهخواندگرد دامان تو را
بسکه بر خود میتپد از آرزوی ناوکت
میکند در سینه دل همکار پیکان تو را
در تماشایت همین مژگان تحیر ساز نیست
[...]
چین ابرو خون چکاند مد احسان تو را
آب حیوان جان فشاند لعل مرجان تو را
خضر بر کوثر نشاند خط ریحان تو را
شرم حسن آیینه داند روی تابان تو را
عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را
جلوهای کن تا شود جانها فدای جان تو را
من شوم قربان تو را تا زنده مانم جاودان
زنده ماند جاودان آنکو شود قربان تو را
زلف ورخسارت نشان ازکفر و ازایمان دهند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.