گرفت خط رخ زیبای گل عذار مرا
فغان که دهر، خزان کرد نوبهار مرا
کشیدسرمه به چشم و فشاند طره به رو
بدین بهانه سیه کرد روزگار مرا
فرشته بندگیش را به اختیار کند
پری رخی که ز کف برده اختیار مرا
ربود هوش مرا چشم او به سرمستی
که چشم بد نرسد مست هوشیار مرا
چگونه کار من از کار نگذرد شب هجر
که طرهاش به خود انداخت کار و بار مرا
نداده است کسی روز بیکسی جز غم
تسلی دل بی صبر و بیقرار مرا
گرفتهام به درستی شکنج زلف بتی
اگر سپهر نخواهد شکست کار مرا
عزیز هر دو جهان باشی از محبت دوست
که خواری تو فزون ساخت اعتبار مرا
فروغی آن که به من توبه میدهد از عشق
خدا کند که ببیند جمال یار مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برفت و بر سر آتش نشاند یار مرا
به پای حادثه افکند روزگار مرا
گر آشکار کند آب دیده راز دلم
میان آتش سوزان چه اختیار مرا
چنان نکرد کمند بلای عشقم صید
[...]
خوش است ناز تو ای سرو گل عذار مرا
نیاز پرور عشقم به ناز دار مرا
مگو به طرف چمن جلوه ریاحین بین
دلم اسیر تو با دیگران چه کار مرا
ز گشت باغ چه خیزد ز گل چه بگشاید
[...]
ز عشق هست به دل بار صد هزار مرا
هنوز شکر بود صدهزار بار مرا
گرم بود می گلگون ز ساقی گلرخ
به حور و کوثرت ای پارسا چه کار مرا؟
به بوسه ای که دهی و کشی منه منت
[...]
زبسکه داشتی ای گل همیشه خوار مرا
نماند پیش کسان هیچ اعتبار مرا
بسی امید بدل داشتم چو روی تو دید
زدست رفت و نیامد بهیچ کار مرا
عجب اگر نروم از میان که مجنون دوش
[...]
خیال بست که خون ریزد آن نگار مرا
فعان که می کشد آخر خیال یار مرا
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.