گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۲

 

گشاد از چهره مشکین برقع آن مه

ارانی فیه وجه الله جهره

ز قدش چون درخت وادی طور

شنیدم مژده انی اناالله

لبش بگشاد مهر از حقه لعل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۳

 

به لطف قد ره دلها زد آن مه

زهی لطف قد اعلی الله قدره

به هر وجهی سخن زان روی گویم

که خوش باشد سخن های موجه

مرا با آن دهان سریست پنهان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۴

 

ای ز همه صورت خوب تو به

صورک الله علی صورته

روی تو آیینه حق بینی است

در نظر مردم خودبین منه

بلکه حق آیینه و تو صورتی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

سیب زنخدان تو را به ز به

یافت دلم متعه الله به

دانه خال از ذقنت چون نمود

دانه چو هرگز ننماید ز به

گشت به از دانه خال آن ذقن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۶

 

میوه باغ بهشت بلکه ازان نیز به

سیب زنخدان توست متعناالله به

خرقه پشمین چو به عاشق غمدیده را

کرده ام از غم به بر خرقه پشمین چو به

شد دل خلقی اسیر چند نهی گرد رخ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۴۲

 

حرص چه ورزی که ز سودا و سود

پنج تو شش گردد و هشت تو نه

رنج طلب را همه بر خود مگیر

یطلبک الرزق کما تطلبه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

در غیرتم از صبا که چون بیگه و گه

گستاخ رود به کوی آن زیبا مه

او می رود و من از قفا می گویم

گریان گریان که لیتنی کنت معه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » سایر اشعار » شمارهٔ ۱ - فی توحید الباری عز اسمه

 

سبحان من تحیر فی ذاته سواه

فهم خرد به کنه کمالش نبرده راه

از ما قیاس ساحت قدسش بود چنانک

موری کند مساحت گردون ز قعر چاه

بر وحدتش صحیفه لاریب حجت است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

فصل بهار شد بگشا چشم انتباه

در خط سبزه و ورق لاله کن نگاه

بین خط سبز سبزه که هر تازه حرف ازان

چون بر کمال صنعت صانع بود گواه

لاله کش از میان الفی برزده ست سر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

طوبی لبقعه خضعت عندها الجباه

خاکش سران دین و دول راست سجده گاه

قدر زمین زدولت پابوس او بلند

پشت فلک زسجده تعظیم او دوتاه

آب لطافتش که ز دریای رحمت است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

دلا بین ز توبه به کارم گره

قل استغفرالله مما کره

چو مطرب خراشد رگ چنگ را

ز کارم گشاید به ناخن گره

چو شب ماه را تیر آهم بخست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۸

 

بر دل از رنج طمع بار منه

طلب بی طمعی آخر به

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۵

 

لا فی النهار و لا فی اللیل لی فرح

فلا ابالی أطال اللیل ام قصرا

نی شب تهی ام نه روز از ناله و آه

خواهی شب من دراز خواهی کوتاه

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۴

 

چه خوشتر از وصال آن دو عاشق

به رغم دشمنان با هم موافق

به هم از چشم و ابرو در فسانه

کنار و بوس را جویان بهانه

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۷

 

هرچه آید گو بیا و هرچه خواهد گو بشو

جیدا گفت: این دوست تو طاقت آن دارد که هرچه من گویم به جای آورد؟ من برخاستم و گفتم: هرچه تو گویی چنان کنم و هزار منت به جان خود نهم و اگر چه جان من در سر آن رود و جامه های خود را بیرون کرد و گفت: این بپوش و جامه های خود را به من ده.

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۲ - عبدالواسع جبلی

 

که دارد چون تو معشوقی نگار و چابک و دلبر

و در مفتتح بعضی قصاید گفته:

جامی
 
 
۱
۲
۳
۷