گنجور

 
جامی

میوه باغ بهشت بلکه ازان نیز به

سیب زنخدان توست متعناالله به

خرقه پشمین چو به عاشق غمدیده را

کرده ام از غم به بر خرقه پشمین چو به

شد دل خلقی اسیر چند نهی گرد رخ

زلف شکن بر شکن جعد گره بر گره

زلف چو در پاکشان بگذری از بوی مشک

سوی تو عشاق را ره نشود مشتبه

شاهی و خوبان سپاه شکر چنین قدر و جاه

یاد اسیران بکن داد فقیران بده

با قد خم یافته رشته اشکم نگر

ناوک آه مراست آن چو کمان این چو زه

در بر جامی دلش می طپد از دست تو

تا دلش آید به دست بر دل او دست نه

 
 
 
سید حسن غزنوی

ای بنسب شهریار وی بحسب پادشاه

رأی تو خورشید خلق روی تو ظل اله

صورت جود و کرم قوت خیل و حشم

حیلت زر و درم حجت دیهیم و گاه

دولت و دین را یمین ملت خود را امین

[...]

جیحون یزدی

ای حسن اخلاق ترک در این حسینی طرب

نغمه ناقوس ران از آن نکو حنجره

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه