صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
اگر نه مدِّ بسمالله بودی تاجِ عنوانها
نگشتی تا قیامت نو خط شیرازه دیوانها
نه تنها کعبه صحراییست دارد کعبهٔ دل هم
به گرد خویشتن از وسعت مشرب بیابانها
به فکر نیستی هرگز نمیافتند مغروران
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است
آنچه از عمرِ سبکرفتار میماند به جا
نیست غیر از رشتهٔ طول اَمَل چون عنکبوت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
نغمه آرام از من دیوانه میسازد جدا
خواب را از دیده این افسانه میسازد جدا
پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست
شمع را فانوس از پروانه میسازد جدا
موج از دامان دریا برندارد دست خویش
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا
در صدف از راه غلطانی گهر باشد جدا
از فشردن غوطه در دریای وحدت میزند
گرچه از هم بند بند نیشکر باشد جدا
رشتهٔ سازی است کز مضراب دور افتاده است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود
بی گداز از سکه هیهات است گردد زر جدا
آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
خط نمیسازد مرا زان لعل جانپرور جدا
تشنه کی گردد به تیغ موج از کوثر جدا؟
سبزهٔ خط، لعل سیراب تو را بی آب کرد
آب را هرچند نتوان کرد از گوهر جدا
از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا
هر که از خود شد جدا شد از غمِ عالم جدا
نان جو خور در بهشتِ جاودان پاینده باش
کز بهشت از خوردنِ گندم شدهست آدم جدا
تا تو را چون گل در این گلزار باشد خردهای
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
گرچه باشند آن دو زلف مشکبار از هم جدا
نیستند اما به وقت گیر و دار از هم جدا
مستی و مخموری از هم گرچه دور افتادهاند
نیست در چشم تو مستی و خمار از هم جدا
لرزد از بیم جدایی استخوانم بند بند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
میشوند از سردمهری دوستان از هم جدا
برگها را میکند باد خزان از هم جدا
قطره شد سیلاب و واصل شد به دریای محیط
تا به کی باشید ای بی غیرتان از هم جدا
گر دو بی نسبت به هم صد سال باشند آشنا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
گرچه جان ما به ظاهر هست از جانان جدا
موج را نتوان شمرد از بحر بی پایان جدا
از جدایی قطع پیوند خدایی مشکل است
گر شود سی پاره، از هم کی شود قرآن جدا؟
میشود بیگانگان را دوری ظاهر حجاب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا
می خلد در دیده من هر نفس خاری جدا
از متاع عاریت بر خود دکانی چیده ام
وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را
مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را
تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور
از زمین تشنه بیرون شد نباشد آب را
جوهر ذاتی است مستغنی ز نور عاریت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
چشمِ روشن میدهد از کف دلِ بیتاب را
صفحهٔ آیینه بال و پر شود سیماب را
از علایق نیست پروایی دلِ بیتاب را
هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را
عشق در کارِ دلِ سرگشتهٔ ما عاجز است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴
میتوان در زلفِ او دیدن دلِ بیتاب را
پردهپوشی چون کند شب گوهرِ شبتاب را
غیرتِ طاقِ دلاویزِ خمِ ابروی او
همچو ناخن میخراشد سینهٔ محراب را
دیدهٔ حسرت عنانِ عمر نتواند گرفت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
نم به دل نگذاشت خونم خنجرِ قصاب را
جذبهٔ من میکِشد از صلبِ آهن آب را
ابرِ چشمِ من چنین گر گوهرافشانی کند
کاسهٔ دریوزه دریا میکند گرداب را
صبحِ هر روز از شفق صد کاسه خون بر سر کشد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
غوطه در دریا دهد آتشعنانی آب را
رزقِ خاکِ مرده میسازد گرانی آب را
زنگ بندد تیغ چون بسیار مانَد در نیام
مانع است از سبز گردیدن روانی آب را
سرعتِ سیلاب میگردد ز سنگینی زیاد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
بوی پیراهن دلیلِ راه شد یعقوب را
هست از طالب فزون دردِ طلب مطلوب را
کاه را بال و پرِ پرواز گردد کهربا
نیست در دست اختیاری سالکِ مجذوب را
حسن را از دیدههای پاک نبود سرکشی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
من ملایم کردم از آه آسمانِ سخت را
نرم از آتش میتوان کردن کمانِ سخت را
سختیِ ایام را مردن تلافی میکند
عذرخواهی هست چون مغز استخوانِ سخت را
گر نمیگردید پیدا، مصرفی چون بیستون
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
تا توان کردن ز خونِ ما نگارین دست را
از حنا بهرِ چه باید کرد رنگین دست را
سینهاش از بادهٔ لعلی بدخشان میشود
هر که سازد چون سبو در خواب بالیندست را
انتظارِ قتل، کارِ عاشقان را ساخته است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
از جهان تا رشتهتابی دسترس باشد ترا
هر سر خاری درین وادی عسس باشد ترا
چند از آمیزشِ دریای وحدت چون حباب
پردهدارِ چشمِ کوتهبین، نفَس باشد ترا؟
تا تو میلرزی به تار و پودِ هستی همچو موج
[...]