گنجور

 
صائب تبریزی

نم به دل نگذاشت خونم خنجرِ قصاب را

جذبهٔ من می‌کِشد از صلبِ آهن آب را

ابرِ چشمِ من چنین گر گوهر‌افشانی کند

کاسهٔ دریوزه دریا میکند گرداب را

صبحِ هر روز از شفق صد کاسه خون بر سر کشد

تا در آغوش آورد خورشیدِ عالمتاب را

می‌تواند از دویدن سیل را مانع شدن

می کند هر کس عنان‌داری دلِ بی‌تاب را

نشأه صرف از میِ ممزوج باشد بیشتر

آب در شیر از میِ روشن مکن مهتاب را

از گرانجانی شود در هر قدم سنگِ نشان

گر نیندازد به منزل راه‌پیما خواب را

پیشِ راهِ شکوهٔ خونین نگیرد خامشی

بخیه نتواند عنان‌داری کند خوناب را

می‌دهد اشکِ ندامت عاجزان را شستشو

بحر روشن می‌کند آیینهٔ سیلاب را

خط بر آن لبهای میگون تنگ می‌گیرد عبث

نیست حاجت صاف‌گرداندن شرابِ ناب را

در حریمِ وصل از عاشق اثر جستن خطاست

نیست ممکن خودنمایی در حرم محراب را

می کند بر خود فضای خُلد را زندانِ تنگ

هر که در مستی رعایت می‌کند آداب را

از کجی گردند خلق از صیدِ مطلب کامیاب

راستی خالی ز بحر آرد برون قلّاب را

نیست کارِ ساده‌لوحان رازِ پنهان داشتن

صفحهٔ آیینه بال و پر شود سیماب را

چشمِ عبرت باز‌ کن، گردید چون مویت سفید

مگذران در خوابِ غفلت این شبِ مهتاب را

کشتیِ خود را سبک گردان درین دریا که نیست

بهتر از کامِ نهنگان مصرفی‌اسباب را

تیغِ او را در نظر دارند دائم کُشتگان

تشنگان در خواب می‌بینند صائب آب را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

ابر برگیرد ز دریا لؤلؤ خوشاب را

باد بر دارد ز معدن عنبر نایاب را

این بیاراید ز عنبر سوسن آزاد را

وان بیاراید بلؤلؤ لاله سیراب را

از شقایق دشت ماند دکه بزاز را

[...]

جامی

زلف تو بر مه پریشان کرده مشک ناب را

شاخ شاخ افکنده بر گل سنبل سیراب را

از در مسجد درآ با آن دو ابروی و ببین

پشت سوی قبله رو در روی خود محراب را

پسته را تا زان دهان و لب رساند دل به کام

[...]

امیرعلیشیر نوایی

از تغار می چنان نوشم شراب ناب را

کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را

در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد خواب

زانکه بردند از دل و چشمم قرار و خواب را

تا قیامت شام تنهایی بود در دیده خواب

[...]

کلیم

ترک چشمت می‌کند آماجگه محراب را

ما طمع داریم ازو دلجویی احباب را

با ستمکاران گیتی بد نمی‌گردد سپهر

عید قربانست دایم خانه قصاب را

منزل نزدیک‌تر دارد خطر هم بیشتر

[...]

صائب تبریزی

نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را

مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را

تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور

از زمین تشنه بیرون شد نباشد آب را

جوهر ذاتی است مستغنی ز نور عاریت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه