شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود
بی گداز از سکه هیهات است گردد زر جدا
آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او
با دهان خشک شد هر کس که از کوثر جدا
کار هر بی ظرف نبود دل ز جان برداشتن
زان لب میگون به تلخی می شود ساغر جدا
گر در آمیزد به گلها بوی آن گلپیرهن
من به چشم بسته می سازم ز یکدیگر جدا
در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی که خضر
یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا
بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا
رشته میگردد سبک چون گردد از گوهر جدا
چون نسوزد خواب در چشمم؟ که شبهای فراق
اخگری در پیرهن دارم ز هر اختر جدا
نیست چون صائب قراری نقش را بر روی آب
چون خیال او نمی گردد ز چشم تر جدا؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خط نمی سازد مرا زان لعل جان پرور جدا
تشنه کی گردد به تیغ موج از کوثر جدا
سبزه خط لعل سیراب ترا بی آب کرد
آب را هر چند نتوان کرد از گوهر جدا
از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.