گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۱

 

پیش ما دشنام جانان از شکر شیرین ترست

روی تلخ بحر از آب گهر شیرین ترست

رتبه قبض است بیش از بسط پیش عارفان

عقده پیوند بر نخل از ثمر شیرین ترست

نیست زنبور عسل را شکوه ای از جان خویش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۲

 

حلقه اطفال بهر اهل سودا بهترست

تنگنای شهر از دامان صحرا بهترست

گوشه گیران ایمن از آفات شهرت نیستند

در میان خلق بودن پیش دانا بهترست

آب و رنگ صورت ظاهر دو روزی بیش نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۳

 

گوش بی دردان گران از خواب باشد بهتر است

این صدف پر گوهر سیماب باشد بهترست

رتبه خوبی دو بالا می شود از چشم پاک

سرو موزون در کنار آب باشد بهترست

آب چشم از دامن پاکان به جایی می رسد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۴

 

در طریق عشق هر جا می گذاری پا، سرست

موج این وادی رگ جان، ریگ این صحرا سرست

از محیط آفرینش چون نیاید بوی خون؟

هر حبابی را که می بینی درین دریا سرست

نیست دستی در گریبان چاک گرداندن مرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۵

 

هر نقاب روی جانان را نقاب دیگرست

هر حجابی را که طی کردی حجاب دیگرست

ناامیدی را به نومیدی مداوا می کنند

هر سرابی را درین وادی سراب دیگرست

هر پریشان جلوه ای ما را نمی آرد به وجد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۶

 

صبح محشر آن پریرو را نقاب دیگرست

تشنه دیدار را کوثر سراب دیگرست

گرچه دارد چشمه خورشید آب روشنی

در عرق روی بتان را آب و تاب دیگرست

نشأه صهبا نباشد اینقدر دنباله دار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۷

 

در خم آن زلف دلها را سرود دیگرست

شعله آواز را در شب نمود دیگرست

نه لب از گفتن خبر دارد نه گوش از استماع

در میان اهل دل گفت و شنود دیگرست

حرف سایل سبز کردن گرچه باشد از کرم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۸

 

حسن را با بی قراران گیر و دار دیگرست

مهر را هر ذره ای آیینه دار دیگرست

مستی چشم غزالان نشکند ما را خمار

چشم لیلی دیده ما را خمار دیگرست

به که برگردد به مصر از راه، بوی پیرهن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۹

 

مهر را در چشم تنگ ذره نور دیگرست

بحر را در تنگنای قطره شور دیگرست

هر سیه چشمی چو آهو کی کند ما را شکار؟

چشم لیلی دیده ما را، غرور دیگرست

گرچه نقشی هر دم از طوفان زند دریا بر آب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۰

 

عرض نادادن کمال خود، کمال دیگرست

چهره پوشیدن حالان را جمال دیگرست

می کند هر چند چشم شور طوفان در گزند

خودپسندی مرد را عین الکمال دیگرست

کیست عقل کل که در چرخ آورد افلاک را؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۱

 

هر نفس دولت طلبکار مقام دیگرست

این همای خوش نشین هر دم به بام دیگرست

افسر دولت شکوهی دارد، اما در نظر

خاک بر سر کردگان را احتشام دیگرست

حاجیان کعبه گل محترم باشند، لیک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۲

 

حسن بالادست را هر روزشان دیگرست

شعله جانسوز را هر دم زبان دیگرست

از می روشن صفای جام می گردد حجاب

ورنه هر آیینه رو، آیینه دان دیگرست

چهره گل پرده رخسار گلرنگ کسی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۳

 

هر نگاه حسرت عشاق آه دیگرست

در دل هر قطره اشکی نگاه دیگرست

در بساط من ز تاراج نگاه اولین

نیم جانی مانده، موقوف نگاه دیگرست

در دل هر ذره از کوچکدلی خورشید را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۴

 

عشق را بی دست و پایی دست و پای دیگرست

راه گم کردن درین ره رهنمای دیگرست

بس که حسن شوخ او هر دم به رنگی می شود

چشم من در هر نظر محو لقای دیگرست

شسته رویان گرچه می‌شویند از دلها غبار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۵

 

ای نگه مشق شنا در چشم خونپالا بس است

چشمت آب آورد غواصی درین دریا بس است

از دل پر خون تراوش کم کند اسرار عشق

پرده پوش راز گوهر سینه دریا بس است

عمرها با آهوان مجنون بیابانگرد بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۶

 

نوخطی از تازه رویان جهان ما را بس است

برگ سبزی زان بهار بی خزان ما را بس است

موشکافان را کتاب و دفتری در کار نیست

مصرع پیچیده موی میان ما را بس است

ناز اگر استادگی در میوه تر می کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۷

 

خاکساری پشتبان ویرانه ما را بس است

بی سرانجامی نگهبان خانه ما را بس است

لشکر بیگانه ای این ملک را در کار نیست

آمد و رفت نفس ویرانه ما را بس است

ابر اگر چون برق، خشک از مزرع ما بگذرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۸

 

تلخی عالم شراب خوشگوار ما بس است

درد و داغ ناامیدی لاله زار ما بس است

گر نباشد بوسه شیرین، پیام تلخ هم

بهر تسکین دل امیدوار ما بس است

گر ز دلسوزی نیارد کس به خاک ما چراغ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۹

 

چار دیوار قفس عشرت سرای ما بس است

شهربند دام باغ دلگشای ما بس است

خرقه بر بالای ارباب تجرد پینه است

پهلوی لاغر به جای بوریای ما بس است

بی نیازانیم، ما را ناز بالش گو مباش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۰

 

شاهد مستوری گل قطره شبنم بس است

چهره مریم دلیل عصمت مریم بس است

مشت آبی می کند خواب گران را تار و مار

قطره اشکی پی ویرانی عالم بس است

طفل را حال پدر آیینه عبرت نماست

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۳۵۰
sunny dark_mode