گنجور

 
صائب تبریزی

صبح محشر آن پریرو را نقاب دیگرست

تشنه دیدار را کوثر سراب دیگرست

گرچه دارد چشمه خورشید آب روشنی

در عرق روی بتان را آب و تاب دیگرست

نشأه صهبا نباشد اینقدر دنباله دار

مستی آن چشم مخمور از شراب دیگرست

طالع شهرت بلند افتاده است آن زلف را

ورنه آن موی میان را پیچ و تاب دیگرست

نامه خواندن می دهد هر چند یاد از التفات

پاره کردن نامه ما را جواب دیگرست

آب در پستی عنان خویش نتواند گرفت

عمر را در موسم پیری شتاب دیگرست

گرچه عمر گرمرو پا در رکاب افتاده است

قامت خم زندگانی را رکاب دیگرست

گوشه گیری را که امید گشاد از بستگی است

در به روی خلق بستن فتح باب دیگرست

این که در تر دامنی چون ابر طوفان می کنیم

پشت ما گرم از فروغ آفتاب دیگرست

غافلان از کاهلی امروز را فردا کنند

هر نفس بر عارفان روز حساب دیگرست

نیست صائب چشم ما چون دیگران بر نوبهار

مزرع امید ما سبز از سحاب دیگرست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

هر نقاب روی جانان را نقاب دیگرست

هر حجابی را که طی کردی حجاب دیگرست

ناامیدی را به نومیدی مداوا می کنند

هر سرابی را درین وادی سراب دیگرست

هر پریشان جلوه ای ما را نمی آرد به وجد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه