غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱
جنونی کو که از قید خرد بیرون کشم پا را
کنم زنجیر پای خویشتن دامان صحرا را
به بزم می پرستان محتسب خوش عزتی دارد
که چون آید به مجلس شیشه خالی می کند جا را
اگر شهرت هوس داری اسیر دام عزلت شو
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۲
میار ای بخت بهر غرق ما در شور دریا را
پر ماهی مگردان بادبان کشتی ما را
لباس ما سبکاران تعلق بر نمی تابد
بود همچون حباب از بخیه خالی پیرهن ما را
بود از شعلهٔ آواز غلغل بزم می روشن
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۳
تهی کن ایدل از پروردهٔ خود زود پهلو را
که آخر نافه تا کشتن بود همراه آهو را
نگردد شعر من مشهور تا جان در تنم باشد
که بعد از مرگ آهو نافه بیرون میدهد بو را
ز آسیب صبا آسوده تا صبح ابد باشد
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۴
تواند صورتی دادن شبیه آن پریرو را
مصور گر کند از بال عنقا خامهٔ مو را
هزاران معنی باریک باشد بیت ابرو را
به غیر از مو شکافان کس نفهمد معنی او را
به نغمه دل چو نی بستند کم ظرفان و زین غافل
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۵
دمی که یار گذارد قدم بخانهٔ ما
سزد که کعبه شود سنگ آستانهٔ ما
سزد که دعوی همسایگی به مور کنیم
که صحن خانهٔ خلق است بام خانهٔ ما
درین بهار که با سبزه دام همرنگ است
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۶
ز روی ماه سیاهی به نور ماه نرفت
نیامده است به کاری کمال خویش مرا
ز غنچه تکیه چو شبنم به زیر سر ننهم
که به ز بالش پر هست بال خویش مرا
بسان شمع که افتد ز پنبه خود بگداز
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۷
در معرکه صد زخم رسد گر بتن ما
زان به که بود داغ سپر بر بدن ما
تا سرکهٔ پیشانی دونان نچشیدیم
دندان طمع کند نشد در دهن ما
عمریست که جز شکوهٔ ما کار ندارد
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۸
گفتگو یکرنگ نبود عاقل و هشیار را
در نفس باشد تفاوت خفته و بیدار را
طفل اشکم گر ببازی رو به صحرا آورد
کاغذ بادی شمارد ابر دریابار را
دل باستدلال بستم ماندم از مقصود دور
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۹
چشم ما روشن شد از خاک در میخانه ها
ریختند از سرمه گویا رنگ این کاشانه ها
سعی بهر راحت همسایگان کردن خوش است
بشنود گوش از برای خواب چشم افسانه ها
بر هم از سرگرمی ما خورد بزم میکشان
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
ما بلبلان بلند نسازیم خانه را
خوش کرده ایم خانهٔ یک آشیانه را
سنگین دل است هر که به ظاهر ملایم است
پنهان درون پنبه نگر پنبه دانه را
شد سنگ آستانهٔ دین هر بتی که بود
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
نماید حکمتش چون در شفابخشی ید بیضا
گذارد پنبه را بر داغ ماهی از کف دریا
ندارد در هوای گرم لطفی آتش صهبا
هلال عید دانم گر رگ ابری شود پیدا
نصیبی نیست از اهل کرم برگشته بختان را
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
شد ختم بر حدیث تو آخر بیان ما
باشد نگین نام تو مهر دهان ما
تر همچو آسیا نشد از آب نان ما
از تشنگی است خشک زبان در دهان ما
آگه نشد طبیب ز درد نهان ما
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
اگر میدید با هم اتحاد بلبل و گل را
مصور میکشید از رنگ گل تصویر بلبل را
گر از نا آشنائی چرخ سازد زیر پل غرقم
ازان بهتر که بینم روی یاران سر پل را
خیال نازکم را نیست تاب ناخن دخلی
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
بمردم میکند نرگس ز هر جانب اشارتها
که فصل گل بچشم کم نباید دید گلشن را
سواد کعبه کی منظور ارباب نظر باشد
بسنگ سرمه حاجت نیست هرگز چشم روشن را
چو استعداد نبود کار از اعجاز نگشاید
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
بی نشانی دارد آزاد از بلا وارسته را
دام باشد نقش پای خویش صید جسته را
قید از عشاق و از معشوق آزادی خوش است
صرف دام بلبلان کن رشتهٔ گلدسته را
در مکرر بستن مضمون رنگین لطف نیست
[...]