شب که سازد غم آغوش تو بی تاب مرا
گر بود فرش ز مخمل نبرد خواب مرا
تا زبان چون قلم از کام نیامد بیرون
یک دم این چرخ سیه کاسه نداد آب مرا
سوی مسجد ندهد نفس بدم راه هنوز
گر چه از بار گنه ساخت چو محراب مرا
آب تیغت چو گذر در در مجروح کند
بخیه چون موج شود زخم چو گرداب مرا
دهر نا امن چنان گشته که چون مردم چشم
تا در خانه نبندم نبرد خواب مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش آمد رخ زیبای تو در خواب مرا
سیل از دیده روان گشت و ببرد آب مرا
تنم از ضعف چنان شد که نمییافت دگر
عقل هر چند که میجست به مهتاب مرا
در سر زلف تو بستم دل و میدانستم
[...]
نفریبد به خیال نگهت خواب مرا
نبرد جلوه وصل تو به مهتاب مرا
بسته بر بازوی بیدار فلک خواب مرا
کرده تعویذ سحر آه جگرتاب مرا
اشک پرورده راز غم پنهان دلم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.