بی نشانی دارد آزاد از بلا وارسته را
دام باشد نقش پای خویش صید جسته را
قید از عشاق و از معشوق آزادی خوش است
صرف دام بلبلان کن رشتهٔ گلدسته را
در مکرر بستن مضمون رنگین لطف نیست
کم دهد رنگ ار کسی بندد حنای بسته را
دفع شد وسواس خاطر از نماز با حضور
ما بدست بسته وا کردیم قفل بسته را
بی تو هر شب تا سحر دارد غنی سوز و گداز
شمع بالین شاهد حال است این دلخسته را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را
میتواند زد به عالم پشت پای بسته را
تشنهٔ یک آرزو از همت والا نهایم
خاک هم آب است دست از آب حیوان شسته را
تا توانی ناتوانان را به چشم کم مبین
[...]
نیست پروای فنای خود دل وارسته را
تیغ خضر راه باشد دست از جان شسته را
در دیار عشق کس را دل نمی سوزد به کس
از تب گرم است اینجا شمع بالین خسته را
آه اوراق دلم را هر یکی جایی فکند
[...]
محتسب می افکند بیهوده در هنگامه سنگ
زور می، خواهد شکستن شیشه نشکسته را
کی به جانان می رسد آیینه در پاکیزگی؟
گر به آب خضر، می شوید تن ناشسته را
وا نشد بند قبایش، از گریبان گل بچین
[...]
عقبهای دیگر نباشد روح از تن رسته را
نیست بیم سوختن دود زآتش جسته را
شکوه ازگردون دلیلتنگدستیهای ماست
ناله در پرواز باشد طایر پربسته را
انتظام عافیت از عالم کثرت مخواه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.