گنجور

 
غنی کشمیری

میار ای بخت بهر غرق ما در شور دریا را

پر ماهی مگردان بادبان کشتی ما را

لباس ما سبکاران تعلق بر نمی تابد

بود همچون حباب از بخیه خالی پیرهن ما را

بود از شعلهٔ آواز غلغل بزم می روشن

سرت گردم مکن خاموش ساقی شمع مینا را

دم جان بخش او تا رنگ حیرت ریخت در عالم

ز مهر آیینه در پیش نفس دیدم مسیحا را

اگر لب از سخنگویی فرو بندیم جا دارد

که نبود از نزاکت تاب بستن معنی ما را

نمی باشد مخالف قول و فعل دوستان با هم

غنی تا چند پرسی دستگاه ملک دنیا را

غنی ساغر به کف جمشید پیش می فروش آمد

که شاید در بهای باده گیرد ملک دنیا را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه