گفتم اندر قدمت این سر و این جان منست

گفت هر جا سر و جانیست گروکان منست

گفتم این چیست کز او سینه‌ام آتشکده گشت

گفت این عشق منست آتش سوزان منست

گفتم از عشق تو عقل و دل و دین تفرقه شد

[...]

برده عقل و هوش از من دلبری قدح نوشی‌

نازنین گلندامی یاسمین بناگوشی

زیرکی زبر دستی چابکی قضا شستی

روز تا شب مستی پای تا بسر هوشی‌

رند حیله‌پردازی شوخ فتنه‌اندازی

[...]

بود حق رب‌الارباب مکرم

بحیث اعتبار اسم اعظم

که باشد غایه‌الغایات اسما

هم آن اول تعیین راست منشأ

بسوی اوست گردنها کشیده

[...]

دگر از اولیا عبدالصبور است

که او ثابت در اعمال و امور است

بود ثابت چو کوه اندر شدائد

دگر مثبت در احکام و قواعد

نیابد در خروش از ابتلائی

[...]

ای برادر زین‌ فقیر خیرخواه

این‌ نصیحت‌ بشنو و رو کن‌ به‌ راه

دار پاس حرمت‌ درویش‌ را

بلکه‌ میکن‌ بندة او خویش‌ را

ور نخواهی‌ بست‌ دل در خدمتش‌

[...]

پس‌ ملایک‌ محو و بی‌ خویش‌ آمدند

بهر عرض حال خود پیش‌ آمدند

کای وجودت‌، موجد امکان ما

درگه‌ عونت‌ پناه جان ما

گرچه‌ از عشق‌ تو ما بی‌ بهره ایم‌

[...]

حق‌ تعالی‌ چونکه‌ ارسال وجود

کرد بر اشیاء ز فرط عدل و جود

هر وجودی بر قبول او شتافت‌

هستی‌ ای از، وی به‌ حد خویش‌ یافت‌

وآنچه‌ برد از وصف‌ هستی‌ قسمتی‌

[...]

لاجرم با رهروان ناتمام

دم ز حرف‌ نزلونی‌ زد امام

بهر ما دُرّ عبودیّت‌ بسُفت‌

نزلونی‌ عن‌ ربوبیّت‌ بگفت‌

این‌ عبودیّت‌ بطون برزخی‌ است‌

[...]

لاجرم گفتند، لا عِلْمَ لَنا

غیر آن کآموخت بر ما، رب ما

یعنی آنچه لازم ایجاد ماست

باعث بینائی و بنیاد ماست

زآن به آدم گفت خلاّق بشر

[...]

وینکه گرداندیم جای بازگشت

خانه را بر مردم از هر شهر و دشت

مأمن است او پس بگیرید از نیاز

جای ابراهیم از بهر نماز

ما به ابراهیم و اسمائیل هین

[...]

هیچ اندر دین حق اکراه نیست

کُره از جبر است و آن ز الله نیست

معنی دین است ایمان و یقین

وآن به دل گردد مکین از رب دین

جز هدایت نیست دین مستقل

[...]

جفت عمران گفت ، کای ربّ الکرم

نذر کردم آنچه دارم در شکم

باشد آزاد از پی طاعت همه

سوی معبد حاضر خدمت همه

کن قبول این را تو از فضل عمیم

[...]

عارفی بنشست وقتی در چله

تا ببندد راه نفس از مشغله

پس شنید آواز چاووشان به عزم

که به غزوه می شدند ارباب رزم

نفس گفتش خیز و رو با غازیان

[...]

ای پیمبر جنگ کن با کافران

در رواج دین به شمشیر و سنان

با منافق سیرتان هم بی حرج

کن جهاد از تیغ الزام و حجج

هم بر ایشان باش سخت و رو ترش

[...]

قوم گفتند ای شعیب البته نیست

فهم بسیاری ز گفتارت که چیست

ما تو را بینیم اندر خود ضعیف

زآن نباشیمت به آزردن حریف

گر نمی بودند قومت از کبار

[...]

گفت یوسف آنکه را بودش گمان

بر نجات از امر خلاّق جهان

اذْکُرْنِی عِندَ رَبِّک یا فتی

نزد شه یاد از من آر اعنی بجا

عرض بی تقصیریم را بر ملک

[...]

اندر آن روزی که میگردد بَدل

این زمین، ارض دگر اندر محل

همچنین این آسمان اندر نظر

می شود مانا سماوات دگر

اندر آن کون مثالی بی سؤال

[...]

نی به عهد االله خرید از بی تمیز

مر بهای اندکی کو نیست چیز

آنچه در نزد خدای اکبر است

گر که دانید آن شما را بهتر است

فانی آن گردد که در نزد شماست

[...]

کن به قرآن یاد از موسی که او

هم موحد بود و هم پاک و نکو

بُد فرستاده و نبی کردیم ما

مر ورا از وادی أیمن ندا

یعنی از طور آنکه بود آن دست راست

[...]

گفت آیا آمدی ما را کنون

از زمین سازی به جادویی برون

پس بیارند از برایت مثل آن

کن معین موعدی را در میان

کز من و تو می نگردد آن خلاف

[...]