گنجور

 
صفی علیشاه

یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ جٰاهِدِ اَلْکُفّٰارَ وَ اَلْمُنٰافِقِینَ وَ اُغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (۷۳) یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ مٰا قٰالُوا وَ لَقَدْ قٰالُوا کَلِمَةَ اَلْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاٰمِهِمْ وَ هَمُّوا بِمٰا لَمْ یَنٰالُوا وَ مٰا نَقَمُوا إِلاّٰ أَنْ أَغْنٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اَللّٰهُ عَذٰاباً أَلِیماً فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (۷۴) وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اَللّٰهَ لَئِنْ آتٰانٰا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (۷۵) فَلَمّٰا آتٰاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (۷۶) فَأَعْقَبَهُمْ نِفٰاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلیٰ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمٰا أَخْلَفُوا اَللّٰهَ مٰا وَعَدُوهُ وَ بِمٰا کٰانُوا یَکْذِبُونَ (۷۷) أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ عَلاّٰمُ اَلْغُیُوبِ (۷۸) اَلَّذِینَ یَلْمِزُونَ اَلْمُطَّوِّعِینَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ فِی اَلصَّدَقٰاتِ وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ إِلاّٰ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اَللّٰهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (۷۹)

ای پیغمبر جهاد کن با کافران و منافقان و سخت‌گیر بر ایشان و جایشگاه ایشان دوزخست و بد جای بازگشتی است (۷۳) سوگند می‌خورند بخدا که نگفتند و بحقیقت گفتند کلمه کفر را و کافر شدند بعد از اسلامشان و خواهش کردند بآنچه نرسیدند و کینه نورزیدند مگر آنکه بینیاز کرد ایشان را خدا و رسول او از فضلش پس اگر توبه کنند باشد بهتر مر ایشان را و اگر رو گردانند عذاب کند ایشان را خدا عذابی دردناک در دنیا و آخرت و نباشد مر ایشان را در زمین هیچ دوستی و نه یاری‌کننده (۷۴) و از ایشان کسی است که پیمان کرد با خدا که اگر بدهد ما را از فضلش هر آینه صدقه دهیم البته و هر آینه خواهیم شد البته از شایستگان (۷۵) پس چون دادشان از فضلش بخیلی کردند بآن و رو گردانیدند و ایشان بودند اعراض‌کنندگان (۷۶) پس از پی آورد ایشان را نفاقی در دلهاشان تا روزی که بیابند آن را بسبب آنچه خلاف کردند با خدا آنچه وعده کردند او را بسبب آنچه بودند که دروغ می‌گفتند (۷۷) آیا ندانستند که خدا می‌داند پنهانشان را و رازشان را بدرستی که خدا دانای پنهانیهاست (۷۸) آنان که عیب می‌کنند افزون‌دهندگان را از گروندگان در صدقه‌ها و کسانی را که نمی‌یابند مگر طاقتشان را پس استهزا می‌کنند از ایشان استهزا کرد خدا از ایشان و از برای آنهاست عذابی دردناک (۷۹)

ای پیمبر جنگ کن با کافران

در رواج دین به شمشیر و سنان

با منافق سیرتان هم بی حرج

کن جهاد از تیغ الزام و حجج

هم بر ایشان باش سخت و رو ترش

گرچه زین نایند از مستی به هُش

بازگشت این جمله را در دوزخ است

مرغ را بِئْسَ الْمَصِیر اینسان فخ است

می خورند ایشان قسم بر کردگار

که نگفت استند حرفی ناگوار

وآن کلمۀ کفر را از قهر و کین

گفته اند ایشان به تحقیق و یقین

وآن بود دشنام بر فخر بشر

زآن اِباء کردند چون شد مشتهر

مختلف گویند در وجه نزول

حاصلش بوده است تقبیح رسول

چون پیمبر کرد ز ایشان بازخواست

پس قسم خوردند کاین تهمت به ماست

آمد آیت کاین نباشد اتهام

گفته اند ایشان به تحقیق این کلام

خفیه بر تقبیح پیغمبر شدند

از پس اسلامشان کافر شدند

قصد کردند آنچه را نایافتند

هر چه در تحصیل آن بشتافتند

وآن ز یثرب بود اخراج نبی

تا که گردد پادشاه ابن اُبی

اهل عقبه یا بود ز ایشان مراد

که به قتل وی بُد ایشان را نهاد

واقدی باشد بر این بی اعوجاج

هم بدینسان کلبی و دیگر زجاج

کینه ایشان را به پیغمبر نبود

جز که حقشان کرد مستغنی ز جود

جای شکر نعمت حق بر غناء

کینه ور گشتند با بحر عطاء

جمله بودند اهل یثرب بس فقیر

از قدوم او غنی گشتند و سیر

گفت از شرّ کسی می دار بیم

که به او کردستی احسان از قدیم

پس کنند ار توبه از رزق و نفاق

بهر ایشان بهتر آمد در سیاق

ور که برگردند میباشد عذاب

بهر ایشان از خدا اندر حساب

در دو دنیا این عذاب از فعل و خوست

نیستشان هم در زمین یاری و دوست

« حکایت ثعلبه »

ثعلبه نامی که بود از زاهدان

خواست از پیغمبر آخر زمان

تا توانگر سازدش پروردگار

زآنکه معسر بود و بس ذو افتقار

گفت پیغمبر که این نبود صلاح

فقر را آخر به خیر است و فلاح

باز آمد گفت بهر من غنا

شاید ار خواهی که هستم بینوا

حاصل آنکه شد توانگر آن فقیر

از دعای احمد(ص) روشن ضمیر

رفت سالی کو نیامد در نماز

جُست حالش مصطفی(ص) ز اهل نیاز

مردمان گفتند از حالش همه

کو شده بس صاحب مال و رمه

نیستش فرصت که آید در نماز

یا که بدهد روز و شب را امتیاز

پس پی اخذ زکات اندر عیان

بر قبایل ساخت مردی را روان

چونکه او آمد به سوی ثعلبه

شد دگرگون خُلق و خوی ثعلبه

گفت این جزیه است کو خواهد ز ما

از مسلمان جزیه او گیرد چرا

بس تکاهل کرد و هیچ آخر نداد

بازگشت او نزد سلطان عباد

آمد این آیت به حق ثعلبه

کو اِباء کرد از زکات واجبه

باشد از ایشان کسی کو با خدا

کرده عهد اینسان که گر یابد غنا

بدهد از فضلش خدا مالی فزون

ما کنیم از آن زکاتش را برون

صدقه بدهیم از منال و از حشم

از نکوکاران مگر باشیم هم

پس چو حقشان داد مال از فضل خویش

از زکاتش بخل آوردند پیش

روی گرداندند و زآن معرض شدند

بودشان رسم ار به اعراض آمدند

پس ز پی آورده ایشان را نفاق

در قلوب، آن بخل و قبض اندر سیاق

تا به روز حشر و هنگام جزا

که کنند ایشان ملاقات خدا

زآنچه با حق کرده اند ایشان خلاف

وآنچه وعده داده بودند از گزاف

هم از آنکه بوده اند از بی فروغ

در خلاف وعده و قول دروغ

آگهی آیا ندارند آنکه حق

آگه است از سرّ قلب این فرق

زآنچه می گویند پنهانی به هم

کاین زکات مال جزیه است و ستم

یا ندانند اوست علام الغیوب

داند آنچه هست پنهان در قلوب

صاعی از خرما به نزد مصطفی(ص)

برد از انصار مردی با وفی

تا که جزء صدقه ها سازد رسول

عیب او کردند جمعی بوالفضول

کرد اشارت بر طریق لمز و غمز

یک منافق با رفیق خود به رمز

کاین بر آن آورد کآرد در عیان

خویشتن را او به یاد مردمان

تا دهند او را به هر وقتی زکات

مر به حیلت یابد از عسرت نجات

ور نه می دانست او خود لاعلاج

که ندارد کس بر این صاع احتیاج

آمد آیت که کنند از غمز قدح

زآنکه خواهد مستحق گردد به مدح

ز اهل ایمان در اداء صدقه ها

وآن کسان را که نیابند از نوا

جز که بر مقدار وسع و طاقتش

پس کنند از بَددلی سُخریتش

پس کند سخریه ایشان را خدا

میدهد یعنی به سخریّت جزا

مستحقند این جماعت بر هلاک

هم ز یزدان بر عذابی دردناک