گنجور

 
صفی علیشاه

برده عقل و هوش از من دلبری قدح نوشی‌

نازنین گلندامی یاسمین بناگوشی

زیرکی زبر دستی چابکی قضا شستی

روز تا شب مستی پای تا بسر هوشی‌

رند حیله‌پردازی شوخ فتنه‌اندازی

دلفریب طنازی بذله‌گوی خاموشی‌

شاهدی کمان ابرو مهوشی مسلسل مو

ریخته فرو گیسو تا کمر گه از دوشی

هشته نی بکس جانی یا سری و سامانی

غیب مردمان دانی عیب عاشقان پوشی‌

هرکه بیند از دورش می‌شود بدستورش

پیش چشم مخمورش عبد حلقه در گوشی

نوبتی مرا آن مه آمدی به پیش از ره

چون بدیدمش ناگه بر گشودم آغوشی‌

گفتنمش نهان تنها چند میزنی صهبا

هم توان زدن با ما جام و همچو می‌جوشی‌

گفت شیخ و سجاده وانگهی کشد باده

با چو من بتی ساده اینت دلق مغشوشی‌

بشنوند گر خلقت برکشند از حلقت

بر در ندهم دلقت با هجوم و چاووشی‌

باشد از غلط رائی عشق و باده پیمائی

با بتان یغمائی بی‌حجاب و روپوشی‌

عاشقی و میخواری در لباس دین‌داری

نیست جز تبه کاری یا که خواب خرگوشی‌

گفتمش مکن پرخاش تو حریف و من قلاش

نیش را بهل خوش باش وه گرت بود نوشی‌

من نه خشک و خود خواهم اهل درد و آگاهم

من صفیعلیشاهم نی کجی غلط کوشی‌

با من آبمیخانه بین شکوه شاهانه

آن نیم که از خانه گندمم برد موشی‌

گرچه رندم و سر خوش نیست زیر دلقم غش

بر گذشته از آتش با دمم سیاوشی‌

نیستم بتدبیری هر دم آشناگیری

زود شود ز کس سیری دوست کن فراموشی‌

من سر خراباتم فارغ از خرافاتم

نی زروی طاماتم زهد خشک بفروشی

خرقه پوشم از کیشی چون تو نی کج اندیشی‌

عاقبت نیندیشی‌ حرف پیر ننیوشی‌

گفت با توأم زین پس یار نی بدیگر کس

سال و مه هم آئین بس روز و شب هم آغوشی‌

آمد و مکرم شد خرقه پوش و محرم شد

ره روی مسلم شد تند و یاوه بخروشی‌

این خود ار خردمندی بود طبیت و پندی

باش با صفی چندی ده بنصح او گوشی‌

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode