گنجور

 
صفی علیشاه

لاجرم با رهروان ناتمام

دم ز حرف‌ نزلونی‌ زد امام

بهر ما دُرّ عبودیّت‌ بسُفت‌

نزلونی‌ عن‌ ربوبیّت‌ بگفت‌

این‌ عبودیّت‌ بطون برزخی‌ است‌

غیر رب‌ در بطن‌ آخر گو تو کیست‌

این‌ عبودیّت‌ صراط و خط‌ ماست‌

در مقام نقطه‌ غیر از رب‌ کجاست‌

تا تویی‌ از نقطه‌ نازل ای عمو

در رهی‌ تو، راه را منزل مگو

تا تویی‌ از نقطه‌ نازل ای اخی‌

سالکی‌ در بطن‌های برزخی‌

تا تویی‌ از نقطه‌ نازل در رهی‌

نیستت‌ از سرّ نقطه‌ آگهی‌

خط‌ِّ خود را گر که‌ خوانی‌ نقطه‌ تو

غالی‌ ای از حد خود بی‌گفتگو

تا تو در راهی‌ هنوز ای بوالکرب‌

غالی‌ ای،گر عبد را خوانی‌ تو رب

‌پیر سبحانی‌ که‌ مقصود ره است‌

تا تو در راهی‌ یقین‌ عبدﷲ است‌

شاه فردانی‌ که‌ نقطه‌ تحت‌ باست‌

چون شدی واصل‌ یقین‌ ذات‌ خداست‌

گفت‌ زآن بدهند سلطان عقول

رهروان ما را ز ربیّت‌ نزول

در حق‌ ما پس‌ جز این‌ تا در ره اند

گو بگویند آنچه‌ زآن چیز آگه ‌اند

ور ز حد خود تجاوز آورند

غالی‌اند و فضل‌ ما را منکرند

زآنکه‌ بر خط‌، وصف‌ نقطه‌ کرده اند

گوهر حق‌ را به‌ باطل‌ سُفته‌اند

این‌ سخن‌ بر واصلان نقطه‌ نیست‌

زآنکه‌ نقطه‌ ذات‌ آن رب‌ غنی‌ است‌

نقطه‌ را وصف‌ عبودیّت‌ کجاست‌

ور نگویی‌ نقطه‌ را نقطه‌ خطاست‌

ذکر اکبر پس‌ مقام نقطه‌ است‌

سکه‌ وحدت‌ به‌ نام نقطه‌ است‌

در مقام ذکر اکبر شد هلا

ذاکر اندر ذات‌ مذکورش فنا

معنی‌ ذکر حقیقی‌ این‌ بود

وآن ز بهر مرد وحدت‌ بین‌ بود

اکبر آمد ذکر از این‌ رو از صلاة

که‌ دهد یکجا ز هر علت‌ شفات‌

حاصل‌ اسمات‌ در ذکر خفی‌ است‌

چون اثر کاندر دواها مختفی‌ است‌