گنجور

 
صفی علیشاه

حق‌ تعالی‌ چونکه‌ ارسال وجود

کرد بر اشیاء ز فرط عدل و جود

هر وجودی بر قبول او شتافت‌

هستی‌ ای از، وی به‌ حد خویش‌ یافت‌

وآنچه‌ برد از وصف‌ هستی‌ قسمتی‌

لازم آمد هستی‌اش را نسبتی‌

هرچه‌ هستی‌ یافت‌ از سلطان جود

متصف‌ بر وصفی‌ آمد از وجود

گشت‌ در هستی‌ رطوبت‌ وصف‌ آب‌

وآن یبوست‌ یافت‌ بر خاک انتساب‌

گشت‌ مر تکلیف‌ هم‌ وصف‌ بشر

زآنکه‌ انسان بود اشرف‌ زآن دگر

وصف‌ انسان است‌ پس‌ این‌ بندگی‌

انکسار و عجز و سر افکندگی‌

هم‌ ز تکلیفش‌ خداوند رحیم‌

رهنما شد بر صراط مستقیم‌

تا نگویی‌ کز چه‌ این‌ تکلیف‌ خاص

یافت‌ از حق‌ بهر انسان اختصاص

زینکه‌ یزدان در جهان بی‌بیش‌ و کم‌

هرچه‌ را موجود فرمود از کرم

در وجود آدمی‌ یکجا نهاد

پس‌ به‌ جمله‌ ممکناتش‌ حکم‌ داد

چون دو عالم‌ گشت‌ جانش‌ را محاط

کرد پس‌ تکلیف‌ و خواندش بر صراط

حد او پس‌ استقامت‌ در ره است‌

چونکه‌ خارج شد شقی‌ و ابله‌ است‌

پیش‌ از این‌ ای صاحب‌ قلب‌ سلیم‌

گفتمت‌ شرح صراط مستقیم‌

پس‌ بدانسان هر که‌ شد در راه حق‌

گشت‌ جانش‌ محرم درگاه حق‌

رهرو راه خدا باشد سعید

وآن شقی‌ آن کس‌ که‌ از ره پا کشید

بطن ‌اُم توست‌ سرّ اختیار

که‌ تو را در بطن‌ او باشد قرار

ز اختیار و جبر کردم پیش‌ از این‌

مر تو را آگاه تا دانی‌ یقین‌

حد تو پس‌ در یقین‌ تکلیف‌ توست‌

زیر تکلیف‌ ار روی تعریف‌ توست‌

جای تکلیف‌ ار ز بهر توست‌ تنگ‌

تو شقی‌ای، بی‌تأمل‌، بی‌درنگ‌

این‌ سعادت ‌، وین‌ شقاوت‌ خود دو اند

وین‌ دو هر یک‌ عارض ذات‌ تو اند

تا ندانی‌ کآن ز جای دیگر است‌

ناشی‌ از فعل‌ تو و در تو در است‌