گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

تا شفیع خویش کردم صاحب معراج را

سر به استغنا برآوردم دل محتاج را

من مرید همّت پیری که از افتادگی

پایه‌ها افزود بر بالای هم معراج را

خاک فقرم مسند است و داغ عشقم افسر است

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

زلف را با تیره‌بختی شد رخ جانان نصیب

پُر عجب نبود که کافر را شود ایمان نصیب

بر در دارالشفای یأس رو تا بنگری

داغ را مرهم دچا رو درد را درمان نصیب

شکر طالع، ما چه می‌کردیم در گلزار وصل

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

ز زهر ناوک او دل چو شهد خرسندست

اگر غلط نکنم تیرش از نی قندست

گره ز طرَة خود باز اگر کنی چه شود

گره‌گشایی ما عمرهاست در بندست

کسی به دوست رسد کز جهان تواند رست

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

کار دلم در شکنج زلف تو تنگ است

همچو مسلمان که در دیار فرنگ است

در ره عشقت ز طعنه باک ندارد

این دل چون شیشه آزمودة سنگ است

آن طرف کام نیست غیر ندامت

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

در گلشن الست که نیرنگ برنداشت

هر گل که داشت بوی وفا رنگ برنداشت

جوش صلای عشق به هفت آسمان رسید

این شور را به غیر دل تنگ برنداشت

دل در بغل، به گرد دو عالم برآمدیم

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

درنخواهد داد تن بیماری ما در علاج

گو دماغ خود مسوز اینجا مسیحا در علاج

در فراق خویش ما را اندک اندک خوی ده

درد عشق است این و می‌باید مدارا در علاج

از مداوای طبیبان جانم آسایش نیافت

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

شکستن رنگ از جانم برآورد

جگر از زیر دندانم برآورد

چه حسرت بود یارب اینکه امشب

دمار ناله از جانم برآورد

غمش کردم نهان ناگاه طاقت

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

در آستین مژه‌ام طرح گلستان دارد

به شاخ نالة من بلبل آشیان دارد

به نیّت سگ آن کو تنم به خود بالید

چه همت است که این مشت استخوان دارد!

نگاه یار بر انداخت خانه‌ها و کنون

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

بی‌رخت با تیره‌روزی روزگاری مانده‌ام

همچو خاکستر ز آتش یادگاری مانده‌ام

چشم بر خاکسترم باشد هنوز آیینه را

رفته‌ام بر باد لیکن سرمه‌واری مانده‌ام

من کجچا و از تو تاب این قدر دوری کجا

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

کمان غمزه پر کش کن که تیرت را نشان گردم

بگو حرفی که تا چون خط به گرد آن دهان گردم

زبان بسته تا تقریر شرح بیقراری کرد

چو حرف شکوه می‌خواهم که بر گرد زبان گردم

تو چون سرو روان از پیش من رفتی و می‌خواهم

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

بغل بر هم نمی‌آید ز ذوق آن برو دوشم

چه حسرت‌‌ها به بر دارد خوشا اقبال آغوشم

من از یاد تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت

که می‌ ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم

به راه بیخودی‌ها آمد و رفت خوشی دارم

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱

 

من هیچ نمی‌گویم من هیچ نمی‌دانم

در عشق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

نشناسدم از گلبن بلبل که خیال تو

گل ریخته تا دامن از چاک گریبانم

هم سرو منی هم گل هم لاله و هم سنبل

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۵

 

در شمار کوی جانان کعبه را که دیده‌ایم

خاک راهش را به چشم آب زمزم دیده‌ایم

ما سیه‌بختان غم، آیینة آب حیات

در سواد تیره‌روزی‌های ماتم دیده‌ایم

مشت اجزای غبار ما بود ایمن ز باد

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

تا چند درین غمکده غمناک نشینیم

وقتست که بر تارک افلاک نشینیم

ما مرغ چمن‌پرور عرشیم که گفتست

کز ذروه فرود آمده در خاک نشینیم!

گردیم و ز دامان کسی اوج نگیریم

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

بر دل رقم حسرت جاهی نکشیدیم

از چشم فلک ناز نگاهی نکشیدیم

درخون نتپیدن گنه قاتل ما نیست

خود را به سر تیر نگاهی نکشیدیم

خود یک تنه در قلب عدو رخنه فکندیم

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۷

 

نو خط من کرده است عزّت نخجیر من

سلسلة عنبرین ساخته زنجیر من

کام حلاوت کشم، طعم هلاهل گرفت

لعل که شکّر فکند در قدح شیر من؟

حکمت یونان چکد گر ز لبم دور نیست

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۳

 

آنکه من دارم ندارد همچو او دلبر کسی

بیوفا پرور کسی، ظالم کسی، کافر کسی

تا تواند سوختن داغ جنون بر سر کسی

نیست عاقل گر کشد درد سر افسر کسی

ساده لوحم هر که آید در دلم جا می‌کند

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲ - شاید خطاب به قاضی سعید باشد

 

ای آنکه هر دم از نگه دلنواز خویش

جان دگر به قالب حسرت روان کنی

بر لب چو نوبهار تبسّم کنی سبیل

رخسار آز را چو رخ گلستان کنی

جوهرنما کند چو غضب تیغ ابروت

[...]

۸ بیت
فیاض لاهیجی