گنجور

 
فیاض لاهیجی

ز ناز آن رامْ دشمن گرچه دایم می‌رمید از من

ولی درد دلِ ناگفته گاهی می‌شنید از من

من آن نامهربانی‌ها که می‌دیدم نمی‌بینم

نمی‌دانم به غیر از مهربانی‌ها چه دید از من!

نمی‌دانم کباب ناز بودم یا عتاب امشب

همین دانم که خونابی به حسرت می‌چکید از من

تو طاقت دشمن و، آنگه من و طاقت، محالست این

کنون آن صبر و آن طاقت که می‌دیدی رمید از من

خوشا عهدی که در کوی تو بودم از جهان فارغ

چه خواری‌ها که گردون از تغافل می‌کشید از من

ز بس خون‌ها ز رشک کشتگانت می‌خورم ترسم

که جوشد در قیامت خون یک محشر شهید از من

تو ای فیّاض اگر با من نزاعی در جهان داری

جهان و هر چه در وی از تو و میرزا سعید از من

 
 
 
بابافغانی

بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من

که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من

بود بر هر سر ره دردمندی واقف حالم

که در عشق و جنون بر هر دلی دردی رسید از من

نگردد رام اگر چون سگ دهم جان در وفاداری

[...]

میلی

محبت ز اضطراب دل، پشیمانی کشید از من

گر از من راست پرسی، عشق روز خوش ندید از من

رضی‌الدین آرتیمانی

مه نامهربانم بی‌گنه دامن کشید از من

چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من

سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم

باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من

بخود بیگانه‌تر امروز دیدم آن ستمگر را

[...]

نظیری نیشابوری

بسی الطاف و احسان کرد حیرانم چه دید از من

گلم را خود سرشت و عشق خود را آفرید از من

عنایت‌های پنهانیش را گویم معاذالله

به جز از دیگری یوسف که نتوانی خرید از من

خیال او لبالب کرد بیرون و درونم را

[...]

عرفی

خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من

تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن

خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما

نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من

خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه