یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۷
درفش افتاد عباس جوان را
فلک داد ای فلک داد
علم شد رایت ماتم جهان را
فلک داد ای فلک داد
مرا با رنج این سوک روان کاست
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۸
آشوب بهم برزده ذرات جهان را
کامشب شب قتل است
هنگامه حشر است زمین را و زمان را
کامشب شب قتل است
با آنکه در این منظره کآن طارم علوی است
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۹
مقرون به هدف خواهی اگر تیر دعا را
با عیش بدل گر طلبی طیش عزا را
آسوده ز غم جوئی اگر شاه و گدا را
وز شهر برون غایله رنج و با را
کوته ز گریبان جهان دست بلا را
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۱۰
در شبت پوشیده بینم روز محشر آفتاب
آفتاب باز سرکش آفتاب
وز صباحت آشکارا شام دیگر آفتاب
آفتاب باز سرکش آفتاب
سست از این سخت ابتلا ذرات را بالا و پست
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۱۲
زین مصیبت نه همین از خاکیان ماتم بپاست
کی رواست سرنگون گردی فلک
چهار ارکان شش جهت با نه فلک ماتم سراست
کی رواست سرنگون گردی فلک
نعره جن و ملک در ماتم فخر امم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۱۴
هفته کین مه شر سال دغل قرن دغاست
خون هدر مال هباست
شب غم روز ستم شام الم صبح عزاست
خون هدر مال هباست
فتنه بیدار و امان خفته وخصم از در کین
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۱۹
شد چو گرد ذوالجناح از عرصه هیجا بلند
شور رستاخیز گشت از خطه غبرا بلند
صاحب اورنگ یاقوتی ز زین شد سرنگون
یارب از بهر چه ماند این طارم خضرا بلند
آنکه از خونش ریاض لاله کاران گشت دشت
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۲۱
آن که با موکب او قافله ها دل برود
در رکابش دل دیوانه و عاقل برود
وز جمالش غم جان خارج و داخل برود
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
آنچنان جای گرفته است که مشکل برود
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۲۲
بیش از این در غم هجران تو خون خورد نشاید
ای سفر کرده سفر کرده چنین دیر نیاید
وقت آن است که بازآئی و بختم بسراید
بخت باز آید از آن در که یکی چون تو در آید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۲۶
از مه نو باز در دست فلک خنجر نگر
درنگر کینه اختر نگر
آسمان را در کمین آل پیغمبر نگر
درنگر کینه اختر نگر
فارس افلاک را در قصد شاه کم سپاه
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۲۸
زاده زهرا به کام زاده مروان نگر
آه آه گردش دوران نگر
آن به عزت این به خواری این ببین و آن نگر
آه آه گردش دوران نگر
اهل مروان تیغ بر کف آل یاسین نقد جان
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۳۹
تا بخاطر دری ای هیچ طرب دامادم
هر چه رفت ار چه عروس تو برفت از یادم
شرم حسن ار چه نهان خواست ولی چو افتادم
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۴۰
نه به آزادی ویران نه به بند آزادم
نز اسیری است ملامت نه به شاهی شادم
همت عشق نه این منزلت اکنون دادم
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دام تو اسیر افتادم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۴۵
شهسوار ملک دین از زین فتاد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
تا زمین ساکن نگردی بر مراد ای آسمان
آسمان از تو دادی ای آسمان
آخر از باد مخالف صرصری دوزخ نسیم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۴۶
دل کان آتش رخ رود جیحون
در دامن دشت بر طرف هامون
با چهر کاهی با اشک گلگون
افتاد بر خاک غلطید در خون
آفاق را زیب افلاک را زین
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۰
ناوک کینه در کمان لشکر فتنه در کمین
گاه زغش به سرنگون گه زعطش به لب نگین
دست گسسته از فلک پای شکسته از زمین
از در مهلت و امان از پی ناصر و معین
ایل علی مرتضی آل محمد امین
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۱
تفریق جسم و جان است بدرود دوستداران
با آتش جدائی باد است پند یاران
دل دجله دیده دریا برق آه و اشک باران
بگذار تا بگرئیم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۶
پس از مرگ تو گیتی جاودانی
واویلا واویلا صد واویلا
سیه پوشد به مرگ زندگانی
واویلا واویلا صد واویلا
تو محمل بسته زین خونخواره منزل
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۷
خون بود دل ز هجرم نیمی کباب نیمی
ز امید و بیم نیمی خراب نیمی
چو از شام هستیم رفت صبح شباب نیمی
آن مه ز مهر برداشت طرف نقاب نیمی
امروز یا برآمد ز ابر آفتاب نیمی
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۹
از توام با همه حسرت نه سراغی نه صفائی
بر منت با همه رحمت نه عبوری نه عطائی
ندهی بار به خویشم نه به سروقت من آئی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفائی
عهد نابستن از آن به که ببندی ونپائی
[...]